آشنایی با عملیات مرصاد
دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ
عملیات مرصاد به روایت سردار سلیمآبادی
سردار سلیمآبادی در این عملیات با انجام دو هلیبرد همراه با امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی، نقش موثری در متلاشی شدن منافقان ایفا کرد. وی در این گفتوگو با گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دوران دفاع مقدس به ویژه شهیدان عملیات مرصاد و شهید صیاد شیرازی، وقایع قبل از تجاوز منافقان و نحوه شکست آنها در عملیات مرصاد را تشریح کرد
مقارن ساعت14:30 سوم مرداد سال 1367،منافقین و ارتش عراق عملیات مشترک خود را با هجوم زمینی از طریق سرپل ذهاب و هلیبرد از جنوب گردنه «پاطاق» ( نزدیک سرپل ذهاب) آغاز و به طرف شهر کرند غرب پیشروی کردند و حدود ساعت 18:30 اولین تانکهای عراقی با آرم منافقین وارد شهر کرند غرب شده و تا 5 کیلومتری جاده کرند ـ اسلامآباد اقدام به تعقیب اتومبیلهای شخصی در حال فرار کرده و مجددا به شهر باز گشتند. در همین هنگام حدود هشت دستگاه تانک و نفربر به همراه نیروهای پیاده بعثی و منافق، شهر کرند غرب را به تصرف درآورده و سپس به طرف اسلام آبادغرب پیشروی کردند...
سردار سلیمآبادی در این عملیات با انجام دو هلیبرد همراه با امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی، نقش موثری در متلاشی شدن منافقان ایفا کرد. وی در این گفتوگو با گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دوران دفاع مقدس به ویژه شهیدان عملیات مرصاد و شهید صیاد شیرازی، وقایع قبل از تجاوز منافقان و نحوه شکست آنها در عملیات مرصاد را تشریح کرد.
سردار، شما در آن زمان چه مسولیتی داشتید و چگونه در جریان تجاوز منافقان قرار گرفتید؟
در تیرماه سال 1367 مسولیت فرماندهی لشکر 71 روحالله استان مرکزی را برعهده داشتم که این لشکر از نیروهای اراک ،خمین ساوه، دلیجان، تفرش، محلات، آشتیان و شازند تشکیل شده بود، همزمان دو گردان در جنوب،سه گردان نزدیک کرمانشاه (سه راه پاوه) و «ویس قرنی» و سه گردان نیز در مریوان حدود منطقه «دزلی» داشتم. این نیروها عمدتا بعد از عملیات والفجر10 آن جا مانده بودند و قرار بود با لشکر 28 سنندج ارتش که آن زمان «امیر دادبین» فرماندهی آن را برعهده داشت،با انجام عملیاتی در روی منطقه «شیلر» و با انهدام یکی از تیپهای عراق، از پیشروی آنها جلوگیری کنیم.
کار شناسایی این عملیات که ما آن زمان زیر نظر «قرارگاه قدس» بودیم و فرماندهی آن را «سردار حجازی»( فرمانده نیروی مقاومت بسیج) بر عهده داشت، انجام شد و قرار بود این عملیات را به صورت مشترک با ارتش انجام دهیم،همه کارها انجام شد و شب فردای انجام کارها قرار شد این عملیات را انجام دهیم، اما از قرارگاه مرا خواستند،رفتم. سردار حجازی گفت: دستور رسیده به جنوب حرکت کنید و حضرت امام فرمودهاند: «حفظ جنوب، حفظ اسلام است».
پس عملیاتی انجام نشد؟
بله. با توجه به این دستور،انجام عملیات در منطقه شیلر منتفی شد. بعد از ظهر از منطقه مریوان به سمت سه راه پاوه که آنجا تعدادی نیرو داشتم، حرکت کردم، مسول ستادی در منطقه دزلی داشتم که توجیهش کردم تا بعد از آماده شدن کارها، به سمت جنوب حرکت کند.
چه زمانی راهی جنوب شدید؟
به اتفاق مسول عملیات به سمت منطقه کرمانشاه حرکت کردیم که سه گردان و یک ستاد ما هم آنجا مستقر بود. حدود ساعت 10 شب بود که به مقرمان در سه راه بانه و «ویس قرنی» رسیدیم. جلسات زیادی برگزار کردیم که چگونه میتوانیم نیروها را چگونه به صورت هماهنگ و به موقع به دو گردان موجود در جنوب ملحق کنیم.
بنا بود صبح زود با مسول عملیات به سمت جنوب حرکت کنم و این شش گردان به ما بپیوندند که بتوانیم عملیات مناسبی در مقابل عراقیها در جنوب داشته باشیم، فکر میکنم حدود 11:30 شب بود آمدم در اتاق مخابرات استراحت کنم، چون یادم میآید در آن زمان ما بیش از دو یا سه ساعت در شبانه روز خواب نداشتیم. یعنی فرصت خوابیدن نبود. تازه چشمم گرم شده بود که مسول ستاد ما در آن منطقه بیدارم کرد و گفت: میگویند کرند را گرفتهاند. گفتم مرز کجا؟ کرند کجا؟ خیلی فاصله دارد، بعید است چنین اتفاقی بیفتد و من در واقع در راه جنوب از ماجرا مطلع شدم.
واقعیت داشت؟
بله متاسفانه واقعیت داشت. بعد از ساعت 12 تا 12:30 شب بود که دوباره صدایم کرد و گفت:که اطلاع میدهند که اسلامآباد غرب را هم گرفتند، گفتم شوخی میکنی؟ 100 تا 150 کیلومتر با ابتدای مرز فاصله دارد. شاید ساعت دو یا سه شب بود که با بیسیم به من اطلاع دادند قرارگاه مرا خواسته است. من به قرارگاه منطقه کرمانشاه آشنا نبودم و نمیدانستم باید کدام محل بروم؟، ساعت سه حرکت کردیم و صبح زود در محل قرارگاه در طاق بستان و نزدیک بیمارستان امام حسین (ع) بودم. دیدم جمعیت زیادی در منطقه است. وضعیت برای من عادی نبود و باورم نمیشد کرند و اسلام آباد به اشغال عراقی درآمده باشد.
وارد قرارگاه شدم و سردار رشید (جانشین رییس ستاد کل نیروهای مسلح) را دیدم، گفت: فلانی کجا هستید، گفتم در خدمت شما هستم. گفت: دو تا خمپارهانداز ببرید چهار زیر، موشکاندازهای ضدزره ببرید فلان جا و... گفتم: چه خبر شده؟ یکی توجهیم کند و من هم که به اندازه کافی نیرو دارم، میتوانم عملیات کنم. آنجا شهید صیاد شیرازی را هم دیدم و با هم احوالپرسی کردیم،دریابان شمخانی و سرلشکر حسنی سعدی فرمانده وقت نیروی زمینی هم بودند و یکی از برادرانی که آنجا مسولیت داشت، مرا توجیه کرد که چه اتفاقی افتاده و گفت که دشمن در چهارزبر گیر کرده است.
یعنی منافقان این قدر امکانات داشتند که توانسته بودند تا چهارزبر پیشروی کنند؟
دشمن با 15 هزار نیرو شامل پشتیبانی و غیره عملیات کرده بود که پنج هزار نفر از آنها در 25 یگان سازماندهی شده بودند، یگانهای کوچک اما متحرک و مجهز به خودروهای توپدار و نفربرهای زرهی که قسمتی از آنها برزیلی بود و همه جدید بودند، یعنی با بهترین امکانات و تجهیزات سازماندهی شده بودند تا به زعم خود در مدت 33 ساعت تهران را هم تصرف کنند و کارشان را در پنج مرحله سازماندهی کرده بودند.
وضعیت ایران در آن زمان چگونه بود؟
وقتی منافقان با کمک ارتش عراق حمله کردند، خط توسط ارتش عراق از منطقه قصرشیرین شکسته شده بود و عراقیها سرپل ذهاب را گرفته و تا پادگان ابوذر هم پیشروی کرده و بخشی از آن را نیز تصرف کرده بودند.
ستون منافقان نیز از بین عراقیها عبور کرده و آمده بودند تا«پاتاق» و از آنجا به کرند. مقاومتی هم جلوی آنها نبود و نیروها نتوانسته بودند به دلیل شکسته شدن خط اصلی مقاومت کنند.
منافقان ساعت9:30 شب سوم مرداد به اسلامآباد رسیده و کشتار وسیعی از عناصر حزباللهی،بسیجی، پاسداران و افراد مومن به انقلاب به راه انداختند و حتی به زخمیهای بیمارستان اسلامآباد نیز رحم نکردند و آنها را شهید کردند. بعد، از آنجا به سمت گردنه چهارزبر حرکت کردند، اما آنجا با نیروهای سپاه که بعضی از آنها از بچههای قرارگاه رمضان و بخشی نیز از نیروهای لشگر6 ویژه سپاه بودند، برخورد کردند و این نیروها با کمک سپاه کرمانشاه آنها را متوقف کردند.
اینها توضیحاتی بود که در قرارگاه به من توضیح داد وقتی توضیح دادند،همه دنبال این بودند که در لایههای گردنه اسدآباد و دیگر جاها که منافقان دنبال آنها بودند، مانع ایجاد کنند.وضعیت کرمانشاه به هم ریخته بود. به سردار رشید و شهید صیاد پیشنهاد انجام کار شناسایی دادم. موافقت شد و قرار شد من به همراه شهید صیاد شیرازی و مسول عملیات، آقای شایقی با خودرو رفتیم پایگاه هوانیروز کرمانشاه و در آنجا سوار بر هلیکوپتر 214 تا نزدیک چهارزبر رفتیم که فرود بیاییم.
اینجا اتفاقی افتاد که به نظرم زنده ماندن ما در این صحنه به خاطر امداد الهی بود.
بیشتر توضیح میدهید؟
برای این که هلیکوپتر از تیررس دشمن در امان بماند، در ارتفاع پایین حرکت میکرد،نزدیک چهارزبر در حال نشستن بودیم که به یکباره با سیمهای برق فشار قوی مواجه شدیم، خلبان هم متوجه نبود، من گفتم سیمهای فشار قوی و شهید صیاد هم با دست، خلبان را متوجه کرد که پیش روی ما مانع وجود دارد و هلی کوپتر را بکش بالا.
تا خلبان هلیکوپتر را بالا کشید، یکی از اسکیتهای هلیکوپتر به آخرین سیم برق فشار قوی گیر کرد. من گفتم سقوط کردیم، اما گویا سیم برق نداشت و در حال پاره شدن بوده و در تماس با هلیکوپتر نیز به طور کلی پاره شد. به هر حال بعد از این اتفاق، در گوشه چهار زیر به زمین نشستیم و وضعیت را بررسی کردیم.
پس شما و شهید صیاد در مراحل مختلف کار با هم بودید؟
بله.با ایشان مسولیت داشتیم که کار شناسایی را در منطقه انجام دهیم و وضعیت جادهای که به سمت اسلامآباد، گردنه خسروآباد- کرند و پاطاق و سرپل ذهاب میفت را شناسایی کنیم تا بتوانیم به پادگان ابوذر برویم، حدود سه تا چهار کیلومتر از سمت شرق جاده به سمت اسلامآباد حرکت کردیم و منافقان را از پهلو میدیدیم که عمدتا در جاده در حال حرکت بودند.
چه نتیجهای از این شناسایی گرفتید؟
شناسایی خوبی بود و معلوم شد منافقان گستردگی زیادی ندارند و همین امر نوید خوبی برای ما بود،از کنار اسلامآبادغرب با سه چهار کیلومتر فاصله رد شدیم و با عبور از پشت ارتفاعات در پادگان ابوذر به زمین نشستیم.
قبلا اشاره کردید که دشمن بخشی از پادگان ابوذر را اشغال کرده بود، وقتی در پادگان به زمین نشستید وضعیت چگونه بود؟
تیپ 29 نبیاکرم (ص) به کمک نیروهای موجود در آنجا آمده و نیروهای دشمن را از پادگان عقب زده بودند و حتی رد تانکهای عقبنشسته عراق بر روی زمین کاملا مشخص بود. فرمانده پادگان آنجا هم ارتشی بود، شهید صیاد در آنجا به همه قوت قلب داد و اوضاع را بررسی کردیم و برگشتیم. اما زمان بازگشت از گردنه خسروآباد برگشتیم و از آن طرف جاده نیز شناساییهایی انجام دادیم و حتی یکی دو تیر نیز به سمت هلیکوپتر ما شلیک شد،دیدیم منافقان در همان جاده اصلی مستقرند و هدفشان این بود که خودشان را به تهران برسانند و به فکر دیگری نبودند.
در پادگان هوانیروز ارتش به زمین نشستیم و با خودرو به قرارگاه آمدیم، دریابان شمخانی،فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه در آن زمان بنده را خواست که در مورد وضعیت موجود نظر بدهم. به دریابان شمخانی گفتم:الان دشمن در یک خط مستقیم گسترده است و نوک حملهاش را زیاد کرده که ببرد و جلو برود.
نظر نهایی شما برای حل مشکل چه بود؟
به دریابان شمخانی گفتم نظرم این است که باید ابتدا نیروهای دشمن با هلیبرد تجزیه شوند، بعد از بین بروند. دریابان شمخانی با پیشنهاد هلیبرد من موافقت کرد و گفت: خودت عمل کن. گفتم کسی مرا پشتیبانی نمیکند. چون اگر هلیبرد کنم باید مجروحان تخلیه شوند، تجهیزات به من برسد و...شاید حدود 10 دقیقه در این زمینه گفتوگو کردیم، اما ایشان گفتند. نه، من قول میدهم، پشتیبانی میکنند.
در اتاقی که من و دریابان شمخانی گفتوگو میکردیم، یک نفر هم با لباس بسیجی روی تخت نشسته بود، ابتدا متوجه حضورش نشدم،هر چند ایشان به من نگاه میکرد، خواستم بروم، دیدم آقای هاشمی رفسنجانی است.
هلیبرد انجام شد؟
ساعت چهار بعد از ظهر و بعد از توجیه و تجهیز نیروها با دو فروند هلیکوپتر شنوک در فرودگاه اضطرای پشت اسلامآباد به زمین نشستیم که شاید با جادهای که در دست منافقان بود، 1500 متر فاصله داشت و نیروهای ما سه راهی پلدختر- اسلامآباد- کرمانشاه را گرفتند. یک پمپ بنزین و درختان سوزنی کاج نیز آنجا وجود داشت که بچهها آنها را هم گرفتند و کلا نزدیک سه کیلومتر را یک طرفه به دست گرفتیم، هر یک از منافقان هم که از چهار زبر برمیگشت یا از طرف دیگر، گرفتار بچهها میشد، چون خبر نداشتند و کلا چیزی نزدیک 150 نفر نیرو در دو سورتی پرواز آنجا پیاده شدند.
دو دستگاه خودرو منافقان که تیرخورده را بود گرفتیم و از سلاحهایش بر عیله خودشان استفاده کردیم و به همین ترتیب 30 خودرو منافقان را از بین بردیم که یکی از آنها خودرو سوخت بود و وقتی آرپیچی به این خودرو خورد و منفجر شد، منافقان تازه متوجه شدند چه خبر شده و راهشان بسته شده است، بعد فشار زیادی به آن منطقه وارد کردند تا آن را از ما پس بگیرند.
در این مدت از نظر پشتیبانی چه وضعیتی داشتید؟
درگیری خیلی شدید بود، نیروی کامل هم نیامد، یعنی پشتیبانی نشدم، اما نیروها را هدایت میکردم، یک جیپ و 910 غنیمت گرفتیم و از مردم منطقه هم برای ما نان و آب میفرستادند، زخمیهایمان را هم توسط تعدادی از نیروهای هوایی ارتش پانسمان کرده و از طریق انتهای همان باند فرودگاه اضطراری که قبلا به آن اشاره کردم، به عقب میفرستادیم. آن شب به همین صورت گذشت.
درگیری شدیدی بین منافقان و ما وجود داشت سه بار ارتفاعی که گرفته بودیم، دست به دست شد اما بار سوم، ارتفاع را نگه داشتیم و اولین نفربر زرهی منافقان را هم سالم به غنیمت گرفتیم و تا صبح همان شب بین 62 تا 64 خودرو آنها را منهدم کردیم.
ساعت حدود 11 شب بود که سردار کوثری که آن زمان فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله (ص) را بر عهده داشت، با نیروهای اطلاعات و عملیات خودشان به ما رسیدند و گفتند: نیروهای ما از سمت دوکوهه در راهند. حدود 12 تا یک شب بود که یک گردان از نیروهای لشکر 27 به ما رسیدند و نزدیک ساعت 3 صبح عمل کردند، اما چون به منطقه آشنایی نداشتند، عملیاتشان موفقیتآمیز نبود و تعدادی زخمی و شهید داده بودیم و مهمات کمی هم داشتیم، مثلا گلوله آرپیچی نداشتیم و نبردهای تن به تن هم بین ما و منافقان روی میداد.
ساعت حدود 12 شب بود که تعدادی نیروی بسیجی هم از خرمآباد به ما رسیدند و گفتند: میخواهیم به شما کمک کنیم و من هم نیرو کم داشتم، گفتم اگر میخواهید کمک کنید باید در سازمان قرار بگیرید، گفتند: خودمان میخواهیم عمل کنیم. دیدم زیر بار نمیروند آنها را فرستادم عقب. چون اگر بدون سازمان عمل میکردند، تلفات ما زیادتر میشد. خیلی هم ناراحت شدم که چرا منظم عملیات نمیکنند.
شاید سه ربع تا یک ساعت بعد بود، دیدم تعدادی نیرو از کمیته انقلاب اسلامی آن زمان بروجرد رسید، فرمانده این نیروها آمد پیش ما آمد و گفت که فقط اسلحه ژ - 3 داریم. آنها قبول کردند در سازمان قرار بگیرند و خیلی منظم تقسیم شدند و خوب هم جنگیدند و بعد از عملیات هم نامه قدردانی برای کمیته نوشته و از زحمات آنها قدردانی کردم.
این وضعیت به کجا انجامید؟
تا ساعت 9 صبح نیروهای لشکر 27 محمد رسولالله (ص) به پشت سر ما نزدیک شدند. البته ما از ساعت 4 بعد از ظهر تا 9 صبح که حدود 17 ساعت میشود، منطقه را نگه داشته بودیم، هر چند در شب، هلیکوپترهای عراق زخمیهای منافقان را تخلیه کردند و صدای هلیکوپتر را هم میشنیدیم. همزمان با این عملیات، هواپیماهای عراقی نیز هوانیروز، پادگانهای ارتش و مسیرهایی که نیروهای ما در آنها مستقر بودند را بمباران میکردند و حدود 28 نفر شهید دادیم که بیشتر این شهداء در فداکاریهایی که برای حفظ ارتفاع صورت گرفت، شهید شدند.
تلفات منافقان چقدر بود؟
چیزی نزدیک به 500 تا 700 نفر از منافقان موجود در خودروهایی که هدف قرار گرفتند،کشته شدند.
نیروی شجاعی به نام مددی نیز داشتم که منافقان او را اسیر کرده و در اسلامآباد اعدامش کرده بودند. البته دو نفر از بچههایی که توسط منافقان اسیر شده بودند،از دست منافقان فرار کرده و وضعیت آنها را برای ما گزارش کردند. وضعیت ما از نظر مهمات خوب نبود،اما این بچهها هم به ما گفتند وضعیت مهمات آنها نیز خوب نیست و وقتی دیدم وضعیت آنها هم خوب نیست تا صبح ایستادیم تا این که لشکر 27 جای ما را گرفت.
این بخش از عملیات که ما در مرصاد انجام دادیم شامل روز چهارم مرداد میشود. یعنی منافقان از روز سوم تهاجم خود را شروع کردند.
بعد از جابجایی، به نیروهای اصلی خودم رسیدم و نیروهایم را در مرکزی نرسیده به چهارزبر که مرکز تحقیقات کشاورزی بود، مستقر کردم.
و عملیات بعدی؟
بنا شد در عملیات بعدی، نیروها را از سمت پادگان حضرت امام خمینی (ره) هلیبرد کنیم تا من بین گردنه پاتاق و کرند را ببندم. نیروها بعد از توجیه سوار هلیکوپتر شدند و با شهید صیاد منطقه را شناسایی کردیم، بعد گردان را آوردیم جلو. که شب از روی ارتفاع بروند جاده را ببندند، فشاری که در ضربه اول به منافقان هم در زمینگیر شدن آنها در چهارزبر و هم بر اثر کمین سنگینی که به آنها زدیم وارد شده بود و همچنین تداوم فشار از سوی لشگر 27، از هم پاشیده شده و مجبور به عقبنشینی شدند.
نیروی هوایی در این درگیری چگونه عمل کرد؟
هلیکوپترهای هوانیروز و هواپیماهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی هم بمبارانهای شدیدی بر روی منافقان انجام داده و تلفات سنگینی بر آنها وارد کردند و هلیکوپترهای کبری نیز از پهلو ستونهای منافقان را هدف قرار میدادند. نیروهای لشگر 9 بدر هم کمین کوچکی در گردنه حسنآباد ایجاد کرده و منافقان را هدف قرار میدادند و به این صورت منافقان تجزیه میشدند.
در هلی برد دوم، سه گردان نیز از راه زمین برای پیوستن به نیروهای هلیبرد حرکت داده شد و مسیر که بسته شد، دیدیم منافقان در حال عقبنشینی به سمت مرز و کوهستان هستند و در همین فرار کردن منافقان حدود 90 تا 100 نفرشان توسط سپاه کرمانشاه اسیر شدند. در حال عقبنشینی هم پلها را منفجر کردند و کسی دیگری نمانده بود.
چه عواملی باعث شد منافقان به فکر تجاوز به ایران بیفتند و چه هدفی داشتند؟
آنها قصد داشتند با تمام امکانات و با فراخوانی که از نیروهایشان در تمام نقاط جهان کرده بودند، بتوانند به تهران رسیده و حکومت اسلامی را ساقط کنند و تنها به عنوان نیروی یکی دو لشگر عراق محسوب میشدند، البته قبل از عملیات «فروغ جاویدان»، عملیاتی به نام «چلچراغ» در مهران انجام داده بودند و به دلیل برخی موفقیتهایشان در این عملیات تصور میکردند در عملیات فروغ جاویدان هم موفق خواهند شد که شکست سختی متحمل شدند.
عملیات فروغ جاویدان در حالی انجام شد که ایران قطعنامه 598 را پذیرفته بود و خیلی از هواداران منافقان در مسیرهای مشخص شده در انتطار منافقان بودند و حتی قصد داشتند مراسمی در میدان آزادی برگزار کنند، اما با لطف خدا و تلاش رزمندگان اسلام، ملت ایران بار دیگر سرافراز شد و شور مردم در دفاع از کشور خیلی مهم بود.
اگر خاطرهای از شور مردمی در مقاطعی که به آنها اشاره کردید دارید، بفرمایید
البته حضور همیشگی مردم ما در صحنههای مختلف خاطره است، اما خاطرهای هم از آن زمان تعریف میکنم. در آن زمان به همراه مسول بهداری برای سرکشی به یکی از گردانهایم در سه راه پاوه میرفتم، دم در دژبانی دیدم، یکی لباس تمیزی پوشیده و یک دستمال هم به گردنش انداخته است، البته نه این که دژبان لباس تمیز نمیپوشد،نه، بلکه اصلا لباس این فرد به لباس دژبانی نمیخورد، به رحمتی، مسول بهداری منطقه گفتم، آقای رحمتی، قیافه این آقا به دژبان نمیخورد، گفت: این پزشک است، آن قدر پزشک متخصص آمده است که من جا برای خوابیدن نداشتم و بیرون خوابیدم، این هم پزشک عمومی است که گفته فقط میخواهم کار کنم و فرقی نمیکند کجا باشد و برای همین دم در دژبانی کاری که برایش سپردهاند را انجام میدهد، یعنی طناب را بالا پایین میبرد تا خودروها عبور کنند.
آنقدر نیرو آمده بود که جا نداشتیم و فقط تعدادی از این نیروها را جایگزین نیروهای مجروح میکردیم، آنقدر انواع خودرو برای ما ارسال کرده بودند که از هیچ لحاظ مشکلی نداشتیم، چون امکانات بیش از حد رسیده بود. وقتی منافقان حمله کردند و مردم فهمیدند کشور در خطر است، سرا از پا نشناخته به جبهه آمده بودند، حتی برخی از این مردم با خودروهای شخصی، خودشان به منطقه رسانده بودند، مثل این که روز اول جنگ بود و این از الطاف الهی بود که منافقان این گونه حمله کنند و نابودی آنها در آن منطقه فراهم شود. در حالی که آنها اگر به صورت انفرادی وارد میشدند، خطرناک بود و به واسطه نابودی منافقان، امنیت خوبی برای کشورمان ایجاد شد.
به حضور شهید صیاد شیرازی در عملیات مرصاد اشاره کردید، در این زمینه هم صحبت کنید
شهید صیاد شیرازی هرچند در آن زمان مسولیتی نداشت، اما احساس وظیفه میکرد و مثل سرباز عادی هر کاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. همه هم در ارتش و سپاه قبولش داشتند. در هر دو هلیبردی که انجام دادم، ایشان حضور داشتند و هلیکوپترها را هم خودش هماهنگ میکرد.
در بخش اول عملیات از دستش ناراحت شدم چون از من پشتیبانی نشد، هر چند مشکلات دیگری نیز در انجام ندادن عملیات قویتر وجود داشت از جمله پیاده کردن نیروها و.... در بخش دوم که آمد از او احوالپرسی نکردم و ناراحت شدم که چرا پشتیبانی نشدم، پیشم آمد، دست در گردنم انداخت و عذرخواهی کرد و این هم از بزرگواری شهید صیاد بود. البته همه چیز را فراموش کردیم. بعد از این اتفاقات، همواره با هم در تماس بودم. یعنی هرجا بود مرا میخواست یا تماس میگرفت و با هم صحبت میکردیم، بعد از این که ستاد کل آمدند، تلاش داشتند در خدمت ایشان کار کنم که این توفیق نصیب ما شد.
به هر موضوعی که وارد میشد آن را به نتیجه میرساند. مثلا تمام هلیکوپترها را خودش هماهنگ میکرد. اگر نیازی به هواپیمای جنگنده بود، تماس میگرفت و نیروها را هم همینطور و تا نیروها را پیاده نمیکرد منطقه را ترک نمیکرد. کسی این کار را نمیکند، اما شهید صیاد شیرازی، بیادعا، بیریا و شجاع بود که این خصوصیات او در عملیات مرصاد به اوج خود رسید.
گفتوگو از خبرنگار ایسنا: ناصر ملائی
+ نوشته شده در سه شنبه ۲ آذر۱۳۸۹ساعت 20:34 توسط علیرضا-ف | نظر بدهید
عملیات مرصاد به روایت عضو منافقین
وی در این گفتگوی افشاگرانه که به مناسبت بیست و یکمین سالگرد عملیات مرصاد انجام شد به بازگویی خاطرات خود از این عملیات پرداخته است.
"بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید، بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم!" این سخنان از اولین جملههای مسعود رجوی در شب عملیات فروغ جاویدان بود.
پس از اعلام پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، منافقین طی هماهنگی با رژیم صدام، اقدام به حملهای کور علیه ایران کردند به این ترتیب که قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگین به مناطق جنوبی ایران، رزمندگان اسلام را به خود مشغول کند تا نیروهای منافقین بتوانند بهراحتی وارد ایران شده و تا تهران پیشروی کنند اما...
متن زیر قسمتی از گفتگوی مفصل فارس با هادی شعبانی راننده رییس وقت گروهک منافقین (مژگان پارسایی) و از نیروهای حاضر در عملیاتمرصاد (فروغ جاویدان) است که حدود 20 سال از زندگی پنجاه ساله خود را در این گروهک سپری کرد تا اینکه در سال 1383 توانست از مقر منافقین گریخته و به ایران بازگردد.
وی در این گفتگوی افشاگرانه که به مناسبت بیست و یکمین سالگرد عملیات مرصاد انجام شد به بازگویی خاطرات خود از این عملیات پرداخته است.
* فارس: موضوع عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) و حمله نظامی به ایران چگونه به شما ابلاغ شد؟
بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که مسعود (رجوی) سریعا جلسهای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چراکه قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت که ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد چون وقتی ما در عملیات چلچراغ، مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت.
بعد از این صحبتها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشکرهای جدید تشکیل شدند.
بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم به راحتی از سمت غرب پیشروی کنیم.
* فارس: شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به "توجیه فروغ" یا خداحافظی نیز حضور داشتید؟
بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم که فرمانده محور تهران بود گفت "وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان علوی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم" و بعد خطاب به نیروها گفت "بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم!"
- نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟
همه ما فکر میکردیم که واقعا این طرح عملی است. مسعود میگفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا علیه حکومت شورش کنند. حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگانها کمبود نیرو داریم، مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما میپیوندند و کمبودها جبران میشد.
از طرفی هم برای ما که با انگیزه مبارزه به سازمان پیوسته بودیم، این عملیات آخرین فرصت بود که بر اساس تصور و القائات سازمان، یا میکشتیم و پیروز میشدیم یا کشته میشدیم.
- ولی همان موقع نیروهای ایران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ایران عقب بزنند. این برای شما جای سوال نبود که چطور کشوری که به قول شما ضعیف شده میتواند چنین کاری کند؟
شما باید به این نکته توجه کنید که ذهن ما (نیروهای منافقین) یک ذهن تاکتیکی نبود و این مسائل را نمیدانستیم. مثال ما، مثال اسکیبازی بود که روی برف احساسات لیز میخورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمیتوانستیم روی نقشه کار کنیم. فرماندهان به ما میگفتند همین مسیر مستقیم را که برویم بدون مقاومت به کرمانشاه میرسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول کردیم. الان که نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوشهای لاستیکدار و حرکت در یک خط آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمیدانست.
در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوری صحبت کرد که همه میگفتند همین امشب حمله را شروع کنیم.
حتی برخی افراد در شبانه روز 2 ساعت میخوابیدند و فقط کار میکردند بهمین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد!
- برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟
آموزش ها بسیار مختصر بود و آن هم برای کسانی که 2، 3 روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند. فقط هم آموزش تیراندازی با کلاش و کلت بود. کسانی که حین عملیات میرسیدند که اصلا همین آموزش مختصر را هم نمیدیدند فقط سلاحشان را میگرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند. سازمان به دروغ به آنها میگفت مثلا الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی در اروپا بودند که بچه خود را تحویل همسایهشان داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمیدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!
- نیروهایی که در این عملیات شرکت داشتند شامل 3 دسته میشدند. یک دسته اعضای قدیمی سازمان که آموزش دیده بودند، یک دسته اعضایی که از کشورهای دیگر اضافه شدند و دیگری هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدری توضیح بدهید.
نیروهای از خارج آمده آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شرکت میکردند که از این خوان نعمتی که گسترده شده بود، بهرهای ببرند ! به این امید بودند که مثلا رژیم ایران تغییر کند و آنها به پست و منصبی برسند که اکثرا هم در عملیات کشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیمتر بود.
- چطور؟
برخی از این اسرا، اسیران ایرانی موجود در زندانهای عراق بودند که در آنجا به بدترین شکل با آنها رفتار میشد. سازمان از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت اگر برای شرکت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید که در حین عملیات بتوانند فرار کنند، قبول کردند. اما غالب این اسرا کسانی بودند که در عملیات آفتاب اسیر شده بودند که تعدادشان به حدود 300 نفر میرسید. این اسرا بیشتر از نیروهای ارتش بودند که تعدادی در سردشت، تعدادی در فکه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند. همه این اسرا در پادگان معروف به «دبس» در کرکوک نگهداری میشدند که اردوگاه اسرای سازمان بود.
وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداکثر نیروهایش استفاده کند به همین دلیل سراغ این اسرا هم رفت.
برخی از اسرا اعلام آمادگی کردند که تعدادشان کم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس کردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم میآییم سراغ شما و رفتند.
یکی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و به دروغ به آنها گفتیم که ما توانستیم کرمانشاه را تصرف کنیم هر کس میخواهد بیاید. تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس کرده و رفتیم. به این ترتیب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا در عملیات شرکت دهد که اکثر آنها در صحنه عملیات گریختند. سازمان هم این موضوع را میدانست ولی میگفتند چارهای نیست باید تعداد نیروها را افزایش داد. این زمانی بود که «کرند» در حال تصرف توسط نیروهای ایران بود و این یعنی محاصر نیروهای سازمان در اسلام آباد.
- شما در عملیات مرصاد در چه واحدی بودید؟
من در عملیات مرصاد در واحد توپخانه مشغول بودم، فرمانده لشکرمان هم «مهین رضایی» معروف به «آذر» بود. روز عملیات یک توپ 122 همراه 2 دستگاه آیفا مهمات تحویل ما شد که 4 نفر بودیم. تا اسلام آباد درگیری خاصی نداشیتم تا اینکه به حسن آباد رسیدیم. آنجا درگیری کوچکی رخ داد ولی به هر صورتی بود توانستیم راه را باز کنیم. تا به تنگه چهار زبر (تنگه مرصاد ) رسیدیم که درگیری اصلی شروع شد. حوالی 10 صبح بود که از ناحیه شکم مجروح شدم و من را به زیر پل حسن آباد که اکثر زخمیهای مرصاد آنجا بودند، منتقل کردند.
از حسن آباد به فرمانداری اسلام آباد رفتیم. تعداد زخمیها خیلی زیاد بود و اکثرا حال وخیمی داشتند. ما را از آنجا به کرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسیله هلیکوپتر عراقی به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند.
هوا در حال تاریک شدن بود که تعداد زخمیها در بیمارستان بقدری شد که مابقی مریضها را از آنجا منتقل کردند و بیمارستان بصورت کامل در اختیار سازمان قرار گرفت.
من از ناحیه شکم تیر خورده بودم و حال خوبی نداشتم. جالب اینجاست که بعد از اتمام عملیات و شکست کامل سازمان، برخی از فرماندهان پیش ما میآمدند و به دروغ میگفتند که کرمانشاه را تصرف کردیم و آنجا مستقر هستیم! من 8 ماه بستری بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دکتر قرار داشتم.
- دوستانتان از صحنه درگیری مطلب خاصی به شما نگفتند؟
یکی از آنها خاطرهای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رافت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم میزد، چگونه بود. استراتژی سازمان درعملیات فروغ استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.
یکی از دوستان تعریف میکرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات فروغ اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشهای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجی» (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحهاش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را این طور آب بدید.
با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات معرفی میشد.
- بازتاب شکست عملیات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟
بازتاب این شکست آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند. من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمیدانستیم آینده چه میشود، آتش بس هم که برقرار شده بود.
- سازمان برای ترمیم این وضعیت چه کار کرد؟
مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا میگفت ما در این عملیات 1500 کشته دادیم در حالی که توانستیم 55 هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرفهایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها میگفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هر کس که خواست میتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود میگفت ما خودمان را برای عملیات فروغ 2 آماده میکنیم، ولی دیگر فایدهای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله امریکا به عراق به اوج خود رسید.
* جشن بزرگ سازمان ترور صیاد شیرازی بود
- یکی از افرادی که هیچ گاه نامش از ذهن منافقین پاک نخواهد شد شهید صیاد شیرازی است. واکنش سازمان به ترور ایشان که نقش موثری در سرکوب عملیات فروغ داشت چه بود؟
بله. اصولا هر عملیات موفقی که در داخل ایران انجام میشد سازمان جشن مختصری میگرفت ولی ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی و شیرینی و شام جمعی هم دادند. اتفاقی که به ندرت میافتاد. مسعود هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت. بالاخره شهید صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.
منبع : mersade1367.blogfa.com
سردار سلیمآبادی در این عملیات با انجام دو هلیبرد همراه با امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی، نقش موثری در متلاشی شدن منافقان ایفا کرد. وی در این گفتوگو با گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دوران دفاع مقدس به ویژه شهیدان عملیات مرصاد و شهید صیاد شیرازی، وقایع قبل از تجاوز منافقان و نحوه شکست آنها در عملیات مرصاد را تشریح کرد
مقارن ساعت14:30 سوم مرداد سال 1367،منافقین و ارتش عراق عملیات مشترک خود را با هجوم زمینی از طریق سرپل ذهاب و هلیبرد از جنوب گردنه «پاطاق» ( نزدیک سرپل ذهاب) آغاز و به طرف شهر کرند غرب پیشروی کردند و حدود ساعت 18:30 اولین تانکهای عراقی با آرم منافقین وارد شهر کرند غرب شده و تا 5 کیلومتری جاده کرند ـ اسلامآباد اقدام به تعقیب اتومبیلهای شخصی در حال فرار کرده و مجددا به شهر باز گشتند. در همین هنگام حدود هشت دستگاه تانک و نفربر به همراه نیروهای پیاده بعثی و منافق، شهر کرند غرب را به تصرف درآورده و سپس به طرف اسلام آبادغرب پیشروی کردند...
سردار سلیمآبادی در این عملیات با انجام دو هلیبرد همراه با امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی، نقش موثری در متلاشی شدن منافقان ایفا کرد. وی در این گفتوگو با گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان دوران دفاع مقدس به ویژه شهیدان عملیات مرصاد و شهید صیاد شیرازی، وقایع قبل از تجاوز منافقان و نحوه شکست آنها در عملیات مرصاد را تشریح کرد.
سردار، شما در آن زمان چه مسولیتی داشتید و چگونه در جریان تجاوز منافقان قرار گرفتید؟
در تیرماه سال 1367 مسولیت فرماندهی لشکر 71 روحالله استان مرکزی را برعهده داشتم که این لشکر از نیروهای اراک ،خمین ساوه، دلیجان، تفرش، محلات، آشتیان و شازند تشکیل شده بود، همزمان دو گردان در جنوب،سه گردان نزدیک کرمانشاه (سه راه پاوه) و «ویس قرنی» و سه گردان نیز در مریوان حدود منطقه «دزلی» داشتم. این نیروها عمدتا بعد از عملیات والفجر10 آن جا مانده بودند و قرار بود با لشکر 28 سنندج ارتش که آن زمان «امیر دادبین» فرماندهی آن را برعهده داشت،با انجام عملیاتی در روی منطقه «شیلر» و با انهدام یکی از تیپهای عراق، از پیشروی آنها جلوگیری کنیم.
کار شناسایی این عملیات که ما آن زمان زیر نظر «قرارگاه قدس» بودیم و فرماندهی آن را «سردار حجازی»( فرمانده نیروی مقاومت بسیج) بر عهده داشت، انجام شد و قرار بود این عملیات را به صورت مشترک با ارتش انجام دهیم،همه کارها انجام شد و شب فردای انجام کارها قرار شد این عملیات را انجام دهیم، اما از قرارگاه مرا خواستند،رفتم. سردار حجازی گفت: دستور رسیده به جنوب حرکت کنید و حضرت امام فرمودهاند: «حفظ جنوب، حفظ اسلام است».
پس عملیاتی انجام نشد؟
بله. با توجه به این دستور،انجام عملیات در منطقه شیلر منتفی شد. بعد از ظهر از منطقه مریوان به سمت سه راه پاوه که آنجا تعدادی نیرو داشتم، حرکت کردم، مسول ستادی در منطقه دزلی داشتم که توجیهش کردم تا بعد از آماده شدن کارها، به سمت جنوب حرکت کند.
چه زمانی راهی جنوب شدید؟
به اتفاق مسول عملیات به سمت منطقه کرمانشاه حرکت کردیم که سه گردان و یک ستاد ما هم آنجا مستقر بود. حدود ساعت 10 شب بود که به مقرمان در سه راه بانه و «ویس قرنی» رسیدیم. جلسات زیادی برگزار کردیم که چگونه میتوانیم نیروها را چگونه به صورت هماهنگ و به موقع به دو گردان موجود در جنوب ملحق کنیم.
بنا بود صبح زود با مسول عملیات به سمت جنوب حرکت کنم و این شش گردان به ما بپیوندند که بتوانیم عملیات مناسبی در مقابل عراقیها در جنوب داشته باشیم، فکر میکنم حدود 11:30 شب بود آمدم در اتاق مخابرات استراحت کنم، چون یادم میآید در آن زمان ما بیش از دو یا سه ساعت در شبانه روز خواب نداشتیم. یعنی فرصت خوابیدن نبود. تازه چشمم گرم شده بود که مسول ستاد ما در آن منطقه بیدارم کرد و گفت: میگویند کرند را گرفتهاند. گفتم مرز کجا؟ کرند کجا؟ خیلی فاصله دارد، بعید است چنین اتفاقی بیفتد و من در واقع در راه جنوب از ماجرا مطلع شدم.
واقعیت داشت؟
بله متاسفانه واقعیت داشت. بعد از ساعت 12 تا 12:30 شب بود که دوباره صدایم کرد و گفت:که اطلاع میدهند که اسلامآباد غرب را هم گرفتند، گفتم شوخی میکنی؟ 100 تا 150 کیلومتر با ابتدای مرز فاصله دارد. شاید ساعت دو یا سه شب بود که با بیسیم به من اطلاع دادند قرارگاه مرا خواسته است. من به قرارگاه منطقه کرمانشاه آشنا نبودم و نمیدانستم باید کدام محل بروم؟، ساعت سه حرکت کردیم و صبح زود در محل قرارگاه در طاق بستان و نزدیک بیمارستان امام حسین (ع) بودم. دیدم جمعیت زیادی در منطقه است. وضعیت برای من عادی نبود و باورم نمیشد کرند و اسلام آباد به اشغال عراقی درآمده باشد.
وارد قرارگاه شدم و سردار رشید (جانشین رییس ستاد کل نیروهای مسلح) را دیدم، گفت: فلانی کجا هستید، گفتم در خدمت شما هستم. گفت: دو تا خمپارهانداز ببرید چهار زیر، موشکاندازهای ضدزره ببرید فلان جا و... گفتم: چه خبر شده؟ یکی توجهیم کند و من هم که به اندازه کافی نیرو دارم، میتوانم عملیات کنم. آنجا شهید صیاد شیرازی را هم دیدم و با هم احوالپرسی کردیم،دریابان شمخانی و سرلشکر حسنی سعدی فرمانده وقت نیروی زمینی هم بودند و یکی از برادرانی که آنجا مسولیت داشت، مرا توجیه کرد که چه اتفاقی افتاده و گفت که دشمن در چهارزبر گیر کرده است.
یعنی منافقان این قدر امکانات داشتند که توانسته بودند تا چهارزبر پیشروی کنند؟
دشمن با 15 هزار نیرو شامل پشتیبانی و غیره عملیات کرده بود که پنج هزار نفر از آنها در 25 یگان سازماندهی شده بودند، یگانهای کوچک اما متحرک و مجهز به خودروهای توپدار و نفربرهای زرهی که قسمتی از آنها برزیلی بود و همه جدید بودند، یعنی با بهترین امکانات و تجهیزات سازماندهی شده بودند تا به زعم خود در مدت 33 ساعت تهران را هم تصرف کنند و کارشان را در پنج مرحله سازماندهی کرده بودند.
وضعیت ایران در آن زمان چگونه بود؟
وقتی منافقان با کمک ارتش عراق حمله کردند، خط توسط ارتش عراق از منطقه قصرشیرین شکسته شده بود و عراقیها سرپل ذهاب را گرفته و تا پادگان ابوذر هم پیشروی کرده و بخشی از آن را نیز تصرف کرده بودند.
ستون منافقان نیز از بین عراقیها عبور کرده و آمده بودند تا«پاتاق» و از آنجا به کرند. مقاومتی هم جلوی آنها نبود و نیروها نتوانسته بودند به دلیل شکسته شدن خط اصلی مقاومت کنند.
منافقان ساعت9:30 شب سوم مرداد به اسلامآباد رسیده و کشتار وسیعی از عناصر حزباللهی،بسیجی، پاسداران و افراد مومن به انقلاب به راه انداختند و حتی به زخمیهای بیمارستان اسلامآباد نیز رحم نکردند و آنها را شهید کردند. بعد، از آنجا به سمت گردنه چهارزبر حرکت کردند، اما آنجا با نیروهای سپاه که بعضی از آنها از بچههای قرارگاه رمضان و بخشی نیز از نیروهای لشگر6 ویژه سپاه بودند، برخورد کردند و این نیروها با کمک سپاه کرمانشاه آنها را متوقف کردند.
اینها توضیحاتی بود که در قرارگاه به من توضیح داد وقتی توضیح دادند،همه دنبال این بودند که در لایههای گردنه اسدآباد و دیگر جاها که منافقان دنبال آنها بودند، مانع ایجاد کنند.وضعیت کرمانشاه به هم ریخته بود. به سردار رشید و شهید صیاد پیشنهاد انجام کار شناسایی دادم. موافقت شد و قرار شد من به همراه شهید صیاد شیرازی و مسول عملیات، آقای شایقی با خودرو رفتیم پایگاه هوانیروز کرمانشاه و در آنجا سوار بر هلیکوپتر 214 تا نزدیک چهارزبر رفتیم که فرود بیاییم.
اینجا اتفاقی افتاد که به نظرم زنده ماندن ما در این صحنه به خاطر امداد الهی بود.
بیشتر توضیح میدهید؟
برای این که هلیکوپتر از تیررس دشمن در امان بماند، در ارتفاع پایین حرکت میکرد،نزدیک چهارزبر در حال نشستن بودیم که به یکباره با سیمهای برق فشار قوی مواجه شدیم، خلبان هم متوجه نبود، من گفتم سیمهای فشار قوی و شهید صیاد هم با دست، خلبان را متوجه کرد که پیش روی ما مانع وجود دارد و هلی کوپتر را بکش بالا.
تا خلبان هلیکوپتر را بالا کشید، یکی از اسکیتهای هلیکوپتر به آخرین سیم برق فشار قوی گیر کرد. من گفتم سقوط کردیم، اما گویا سیم برق نداشت و در حال پاره شدن بوده و در تماس با هلیکوپتر نیز به طور کلی پاره شد. به هر حال بعد از این اتفاق، در گوشه چهار زیر به زمین نشستیم و وضعیت را بررسی کردیم.
پس شما و شهید صیاد در مراحل مختلف کار با هم بودید؟
بله.با ایشان مسولیت داشتیم که کار شناسایی را در منطقه انجام دهیم و وضعیت جادهای که به سمت اسلامآباد، گردنه خسروآباد- کرند و پاطاق و سرپل ذهاب میفت را شناسایی کنیم تا بتوانیم به پادگان ابوذر برویم، حدود سه تا چهار کیلومتر از سمت شرق جاده به سمت اسلامآباد حرکت کردیم و منافقان را از پهلو میدیدیم که عمدتا در جاده در حال حرکت بودند.
چه نتیجهای از این شناسایی گرفتید؟
شناسایی خوبی بود و معلوم شد منافقان گستردگی زیادی ندارند و همین امر نوید خوبی برای ما بود،از کنار اسلامآبادغرب با سه چهار کیلومتر فاصله رد شدیم و با عبور از پشت ارتفاعات در پادگان ابوذر به زمین نشستیم.
قبلا اشاره کردید که دشمن بخشی از پادگان ابوذر را اشغال کرده بود، وقتی در پادگان به زمین نشستید وضعیت چگونه بود؟
تیپ 29 نبیاکرم (ص) به کمک نیروهای موجود در آنجا آمده و نیروهای دشمن را از پادگان عقب زده بودند و حتی رد تانکهای عقبنشسته عراق بر روی زمین کاملا مشخص بود. فرمانده پادگان آنجا هم ارتشی بود، شهید صیاد در آنجا به همه قوت قلب داد و اوضاع را بررسی کردیم و برگشتیم. اما زمان بازگشت از گردنه خسروآباد برگشتیم و از آن طرف جاده نیز شناساییهایی انجام دادیم و حتی یکی دو تیر نیز به سمت هلیکوپتر ما شلیک شد،دیدیم منافقان در همان جاده اصلی مستقرند و هدفشان این بود که خودشان را به تهران برسانند و به فکر دیگری نبودند.
در پادگان هوانیروز ارتش به زمین نشستیم و با خودرو به قرارگاه آمدیم، دریابان شمخانی،فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه در آن زمان بنده را خواست که در مورد وضعیت موجود نظر بدهم. به دریابان شمخانی گفتم:الان دشمن در یک خط مستقیم گسترده است و نوک حملهاش را زیاد کرده که ببرد و جلو برود.
نظر نهایی شما برای حل مشکل چه بود؟
به دریابان شمخانی گفتم نظرم این است که باید ابتدا نیروهای دشمن با هلیبرد تجزیه شوند، بعد از بین بروند. دریابان شمخانی با پیشنهاد هلیبرد من موافقت کرد و گفت: خودت عمل کن. گفتم کسی مرا پشتیبانی نمیکند. چون اگر هلیبرد کنم باید مجروحان تخلیه شوند، تجهیزات به من برسد و...شاید حدود 10 دقیقه در این زمینه گفتوگو کردیم، اما ایشان گفتند. نه، من قول میدهم، پشتیبانی میکنند.
در اتاقی که من و دریابان شمخانی گفتوگو میکردیم، یک نفر هم با لباس بسیجی روی تخت نشسته بود، ابتدا متوجه حضورش نشدم،هر چند ایشان به من نگاه میکرد، خواستم بروم، دیدم آقای هاشمی رفسنجانی است.
هلیبرد انجام شد؟
ساعت چهار بعد از ظهر و بعد از توجیه و تجهیز نیروها با دو فروند هلیکوپتر شنوک در فرودگاه اضطرای پشت اسلامآباد به زمین نشستیم که شاید با جادهای که در دست منافقان بود، 1500 متر فاصله داشت و نیروهای ما سه راهی پلدختر- اسلامآباد- کرمانشاه را گرفتند. یک پمپ بنزین و درختان سوزنی کاج نیز آنجا وجود داشت که بچهها آنها را هم گرفتند و کلا نزدیک سه کیلومتر را یک طرفه به دست گرفتیم، هر یک از منافقان هم که از چهار زبر برمیگشت یا از طرف دیگر، گرفتار بچهها میشد، چون خبر نداشتند و کلا چیزی نزدیک 150 نفر نیرو در دو سورتی پرواز آنجا پیاده شدند.
دو دستگاه خودرو منافقان که تیرخورده را بود گرفتیم و از سلاحهایش بر عیله خودشان استفاده کردیم و به همین ترتیب 30 خودرو منافقان را از بین بردیم که یکی از آنها خودرو سوخت بود و وقتی آرپیچی به این خودرو خورد و منفجر شد، منافقان تازه متوجه شدند چه خبر شده و راهشان بسته شده است، بعد فشار زیادی به آن منطقه وارد کردند تا آن را از ما پس بگیرند.
در این مدت از نظر پشتیبانی چه وضعیتی داشتید؟
درگیری خیلی شدید بود، نیروی کامل هم نیامد، یعنی پشتیبانی نشدم، اما نیروها را هدایت میکردم، یک جیپ و 910 غنیمت گرفتیم و از مردم منطقه هم برای ما نان و آب میفرستادند، زخمیهایمان را هم توسط تعدادی از نیروهای هوایی ارتش پانسمان کرده و از طریق انتهای همان باند فرودگاه اضطراری که قبلا به آن اشاره کردم، به عقب میفرستادیم. آن شب به همین صورت گذشت.
درگیری شدیدی بین منافقان و ما وجود داشت سه بار ارتفاعی که گرفته بودیم، دست به دست شد اما بار سوم، ارتفاع را نگه داشتیم و اولین نفربر زرهی منافقان را هم سالم به غنیمت گرفتیم و تا صبح همان شب بین 62 تا 64 خودرو آنها را منهدم کردیم.
ساعت حدود 11 شب بود که سردار کوثری که آن زمان فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله (ص) را بر عهده داشت، با نیروهای اطلاعات و عملیات خودشان به ما رسیدند و گفتند: نیروهای ما از سمت دوکوهه در راهند. حدود 12 تا یک شب بود که یک گردان از نیروهای لشکر 27 به ما رسیدند و نزدیک ساعت 3 صبح عمل کردند، اما چون به منطقه آشنایی نداشتند، عملیاتشان موفقیتآمیز نبود و تعدادی زخمی و شهید داده بودیم و مهمات کمی هم داشتیم، مثلا گلوله آرپیچی نداشتیم و نبردهای تن به تن هم بین ما و منافقان روی میداد.
ساعت حدود 12 شب بود که تعدادی نیروی بسیجی هم از خرمآباد به ما رسیدند و گفتند: میخواهیم به شما کمک کنیم و من هم نیرو کم داشتم، گفتم اگر میخواهید کمک کنید باید در سازمان قرار بگیرید، گفتند: خودمان میخواهیم عمل کنیم. دیدم زیر بار نمیروند آنها را فرستادم عقب. چون اگر بدون سازمان عمل میکردند، تلفات ما زیادتر میشد. خیلی هم ناراحت شدم که چرا منظم عملیات نمیکنند.
شاید سه ربع تا یک ساعت بعد بود، دیدم تعدادی نیرو از کمیته انقلاب اسلامی آن زمان بروجرد رسید، فرمانده این نیروها آمد پیش ما آمد و گفت که فقط اسلحه ژ - 3 داریم. آنها قبول کردند در سازمان قرار بگیرند و خیلی منظم تقسیم شدند و خوب هم جنگیدند و بعد از عملیات هم نامه قدردانی برای کمیته نوشته و از زحمات آنها قدردانی کردم.
این وضعیت به کجا انجامید؟
تا ساعت 9 صبح نیروهای لشکر 27 محمد رسولالله (ص) به پشت سر ما نزدیک شدند. البته ما از ساعت 4 بعد از ظهر تا 9 صبح که حدود 17 ساعت میشود، منطقه را نگه داشته بودیم، هر چند در شب، هلیکوپترهای عراق زخمیهای منافقان را تخلیه کردند و صدای هلیکوپتر را هم میشنیدیم. همزمان با این عملیات، هواپیماهای عراقی نیز هوانیروز، پادگانهای ارتش و مسیرهایی که نیروهای ما در آنها مستقر بودند را بمباران میکردند و حدود 28 نفر شهید دادیم که بیشتر این شهداء در فداکاریهایی که برای حفظ ارتفاع صورت گرفت، شهید شدند.
تلفات منافقان چقدر بود؟
چیزی نزدیک به 500 تا 700 نفر از منافقان موجود در خودروهایی که هدف قرار گرفتند،کشته شدند.
نیروی شجاعی به نام مددی نیز داشتم که منافقان او را اسیر کرده و در اسلامآباد اعدامش کرده بودند. البته دو نفر از بچههایی که توسط منافقان اسیر شده بودند،از دست منافقان فرار کرده و وضعیت آنها را برای ما گزارش کردند. وضعیت ما از نظر مهمات خوب نبود،اما این بچهها هم به ما گفتند وضعیت مهمات آنها نیز خوب نیست و وقتی دیدم وضعیت آنها هم خوب نیست تا صبح ایستادیم تا این که لشکر 27 جای ما را گرفت.
این بخش از عملیات که ما در مرصاد انجام دادیم شامل روز چهارم مرداد میشود. یعنی منافقان از روز سوم تهاجم خود را شروع کردند.
بعد از جابجایی، به نیروهای اصلی خودم رسیدم و نیروهایم را در مرکزی نرسیده به چهارزبر که مرکز تحقیقات کشاورزی بود، مستقر کردم.
و عملیات بعدی؟
بنا شد در عملیات بعدی، نیروها را از سمت پادگان حضرت امام خمینی (ره) هلیبرد کنیم تا من بین گردنه پاتاق و کرند را ببندم. نیروها بعد از توجیه سوار هلیکوپتر شدند و با شهید صیاد منطقه را شناسایی کردیم، بعد گردان را آوردیم جلو. که شب از روی ارتفاع بروند جاده را ببندند، فشاری که در ضربه اول به منافقان هم در زمینگیر شدن آنها در چهارزبر و هم بر اثر کمین سنگینی که به آنها زدیم وارد شده بود و همچنین تداوم فشار از سوی لشگر 27، از هم پاشیده شده و مجبور به عقبنشینی شدند.
نیروی هوایی در این درگیری چگونه عمل کرد؟
هلیکوپترهای هوانیروز و هواپیماهای نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی هم بمبارانهای شدیدی بر روی منافقان انجام داده و تلفات سنگینی بر آنها وارد کردند و هلیکوپترهای کبری نیز از پهلو ستونهای منافقان را هدف قرار میدادند. نیروهای لشگر 9 بدر هم کمین کوچکی در گردنه حسنآباد ایجاد کرده و منافقان را هدف قرار میدادند و به این صورت منافقان تجزیه میشدند.
در هلی برد دوم، سه گردان نیز از راه زمین برای پیوستن به نیروهای هلیبرد حرکت داده شد و مسیر که بسته شد، دیدیم منافقان در حال عقبنشینی به سمت مرز و کوهستان هستند و در همین فرار کردن منافقان حدود 90 تا 100 نفرشان توسط سپاه کرمانشاه اسیر شدند. در حال عقبنشینی هم پلها را منفجر کردند و کسی دیگری نمانده بود.
چه عواملی باعث شد منافقان به فکر تجاوز به ایران بیفتند و چه هدفی داشتند؟
آنها قصد داشتند با تمام امکانات و با فراخوانی که از نیروهایشان در تمام نقاط جهان کرده بودند، بتوانند به تهران رسیده و حکومت اسلامی را ساقط کنند و تنها به عنوان نیروی یکی دو لشگر عراق محسوب میشدند، البته قبل از عملیات «فروغ جاویدان»، عملیاتی به نام «چلچراغ» در مهران انجام داده بودند و به دلیل برخی موفقیتهایشان در این عملیات تصور میکردند در عملیات فروغ جاویدان هم موفق خواهند شد که شکست سختی متحمل شدند.
عملیات فروغ جاویدان در حالی انجام شد که ایران قطعنامه 598 را پذیرفته بود و خیلی از هواداران منافقان در مسیرهای مشخص شده در انتطار منافقان بودند و حتی قصد داشتند مراسمی در میدان آزادی برگزار کنند، اما با لطف خدا و تلاش رزمندگان اسلام، ملت ایران بار دیگر سرافراز شد و شور مردم در دفاع از کشور خیلی مهم بود.
اگر خاطرهای از شور مردمی در مقاطعی که به آنها اشاره کردید دارید، بفرمایید
البته حضور همیشگی مردم ما در صحنههای مختلف خاطره است، اما خاطرهای هم از آن زمان تعریف میکنم. در آن زمان به همراه مسول بهداری برای سرکشی به یکی از گردانهایم در سه راه پاوه میرفتم، دم در دژبانی دیدم، یکی لباس تمیزی پوشیده و یک دستمال هم به گردنش انداخته است، البته نه این که دژبان لباس تمیز نمیپوشد،نه، بلکه اصلا لباس این فرد به لباس دژبانی نمیخورد، به رحمتی، مسول بهداری منطقه گفتم، آقای رحمتی، قیافه این آقا به دژبان نمیخورد، گفت: این پزشک است، آن قدر پزشک متخصص آمده است که من جا برای خوابیدن نداشتم و بیرون خوابیدم، این هم پزشک عمومی است که گفته فقط میخواهم کار کنم و فرقی نمیکند کجا باشد و برای همین دم در دژبانی کاری که برایش سپردهاند را انجام میدهد، یعنی طناب را بالا پایین میبرد تا خودروها عبور کنند.
آنقدر نیرو آمده بود که جا نداشتیم و فقط تعدادی از این نیروها را جایگزین نیروهای مجروح میکردیم، آنقدر انواع خودرو برای ما ارسال کرده بودند که از هیچ لحاظ مشکلی نداشتیم، چون امکانات بیش از حد رسیده بود. وقتی منافقان حمله کردند و مردم فهمیدند کشور در خطر است، سرا از پا نشناخته به جبهه آمده بودند، حتی برخی از این مردم با خودروهای شخصی، خودشان به منطقه رسانده بودند، مثل این که روز اول جنگ بود و این از الطاف الهی بود که منافقان این گونه حمله کنند و نابودی آنها در آن منطقه فراهم شود. در حالی که آنها اگر به صورت انفرادی وارد میشدند، خطرناک بود و به واسطه نابودی منافقان، امنیت خوبی برای کشورمان ایجاد شد.
به حضور شهید صیاد شیرازی در عملیات مرصاد اشاره کردید، در این زمینه هم صحبت کنید
شهید صیاد شیرازی هرچند در آن زمان مسولیتی نداشت، اما احساس وظیفه میکرد و مثل سرباز عادی هر کاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. همه هم در ارتش و سپاه قبولش داشتند. در هر دو هلیبردی که انجام دادم، ایشان حضور داشتند و هلیکوپترها را هم خودش هماهنگ میکرد.
در بخش اول عملیات از دستش ناراحت شدم چون از من پشتیبانی نشد، هر چند مشکلات دیگری نیز در انجام ندادن عملیات قویتر وجود داشت از جمله پیاده کردن نیروها و.... در بخش دوم که آمد از او احوالپرسی نکردم و ناراحت شدم که چرا پشتیبانی نشدم، پیشم آمد، دست در گردنم انداخت و عذرخواهی کرد و این هم از بزرگواری شهید صیاد بود. البته همه چیز را فراموش کردیم. بعد از این اتفاقات، همواره با هم در تماس بودم. یعنی هرجا بود مرا میخواست یا تماس میگرفت و با هم صحبت میکردیم، بعد از این که ستاد کل آمدند، تلاش داشتند در خدمت ایشان کار کنم که این توفیق نصیب ما شد.
به هر موضوعی که وارد میشد آن را به نتیجه میرساند. مثلا تمام هلیکوپترها را خودش هماهنگ میکرد. اگر نیازی به هواپیمای جنگنده بود، تماس میگرفت و نیروها را هم همینطور و تا نیروها را پیاده نمیکرد منطقه را ترک نمیکرد. کسی این کار را نمیکند، اما شهید صیاد شیرازی، بیادعا، بیریا و شجاع بود که این خصوصیات او در عملیات مرصاد به اوج خود رسید.
گفتوگو از خبرنگار ایسنا: ناصر ملائی
+ نوشته شده در سه شنبه ۲ آذر۱۳۸۹ساعت 20:34 توسط علیرضا-ف | نظر بدهید
عملیات مرصاد به روایت عضو منافقین
وی در این گفتگوی افشاگرانه که به مناسبت بیست و یکمین سالگرد عملیات مرصاد انجام شد به بازگویی خاطرات خود از این عملیات پرداخته است.
"بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید، بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم!" این سخنان از اولین جملههای مسعود رجوی در شب عملیات فروغ جاویدان بود.
پس از اعلام پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی ایران، منافقین طی هماهنگی با رژیم صدام، اقدام به حملهای کور علیه ایران کردند به این ترتیب که قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگین به مناطق جنوبی ایران، رزمندگان اسلام را به خود مشغول کند تا نیروهای منافقین بتوانند بهراحتی وارد ایران شده و تا تهران پیشروی کنند اما...
متن زیر قسمتی از گفتگوی مفصل فارس با هادی شعبانی راننده رییس وقت گروهک منافقین (مژگان پارسایی) و از نیروهای حاضر در عملیاتمرصاد (فروغ جاویدان) است که حدود 20 سال از زندگی پنجاه ساله خود را در این گروهک سپری کرد تا اینکه در سال 1383 توانست از مقر منافقین گریخته و به ایران بازگردد.
وی در این گفتگوی افشاگرانه که به مناسبت بیست و یکمین سالگرد عملیات مرصاد انجام شد به بازگویی خاطرات خود از این عملیات پرداخته است.
* فارس: موضوع عملیات مرصاد (فروغ جاویدان) و حمله نظامی به ایران چگونه به شما ابلاغ شد؟
بعد از قبول قطعنامه از سوی ایران بود که مسعود (رجوی) سریعا جلسهای گذاشت و گفت باید تا یک هفته دیگر به ایران حمله کنیم چراکه قبول قطعنامه از سوی جمهوری اسلامی نشان دهنده ضعف نیروهای ایرانی در جبهههای جنگ است و گفت که ما مقصر بودیم که ایران قطعنامه را قبول کرد چون وقتی ما در عملیات چلچراغ، مهران را تصرف کردیم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر دادیم و رژیم ایران ترسید که ما بتوانیم وارد تهران شویم و به همین خاطر سریعا آتش بس را پذیرفت.
بعد از این صحبتها بود که سازماندهی جدید شروع شده و تیپها و لشکرهای جدید تشکیل شدند.
بعدها مسعود عنوان کرد که در یک طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نیروهای عراقی) از جنوب به ایران حمله کنند تا ما بتوانیم به راحتی از سمت غرب پیشروی کنیم.
* فارس: شب قبل از شروع عملیات در جلسه معروف به "توجیه فروغ" یا خداحافظی نیز حضور داشتید؟
بله، همه نیروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنرانی مفصلی کرد و گفت همین فردا باید حرکت کنیم و حتی به مهدی ابریشیمچی هم که فرمانده محور تهران بود گفت "وقتی به تهران رسیدید اتاق کار سابق من در خیابان علوی را آماده کنید تا من بیایم و در آن مستقر شوم" و بعد خطاب به نیروها گفت "بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر کاری خواستید بکنید و هر کسی را که خواستید بکشید تا اینکه من فرمان عفو عمومی بدهم!"
- نیروها چقدر به موفقیت در این عملیات امیدوار بودند؟
همه ما فکر میکردیم که واقعا این طرح عملی است. مسعود میگفت نیروهای ایران دیگر انگیزه جنگیدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهای هستند تا علیه حکومت شورش کنند. حتی وقتی به او گفتیم در بعضی یگانها کمبود نیرو داریم، مسعود میگفت نگران نباشید در اولین شهر که وارد شویم مردم به ما میپیوندند و کمبودها جبران میشد.
از طرفی هم برای ما که با انگیزه مبارزه به سازمان پیوسته بودیم، این عملیات آخرین فرصت بود که بر اساس تصور و القائات سازمان، یا میکشتیم و پیروز میشدیم یا کشته میشدیم.
- ولی همان موقع نیروهای ایران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ایران عقب بزنند. این برای شما جای سوال نبود که چطور کشوری که به قول شما ضعیف شده میتواند چنین کاری کند؟
شما باید به این نکته توجه کنید که ذهن ما (نیروهای منافقین) یک ذهن تاکتیکی نبود و این مسائل را نمیدانستیم. مثال ما، مثال اسکیبازی بود که روی برف احساسات لیز میخورد. ما قدرت تحلیل نداشتیم و حتی نمیتوانستیم روی نقشه کار کنیم. فرماندهان به ما میگفتند همین مسیر مستقیم را که برویم بدون مقاومت به کرمانشاه میرسیم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول کردیم. الان که نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم این نوع عملیات از اول شکست خورده بود. استفاده از زره پوشهای لاستیکدار و حرکت در یک خط آن هم روی جاده آسفالت، امکان موفقیت نداشت ولی آن موقع کسی از نیروها این چیزها را نمیدانست.
در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوری صحبت کرد که همه میگفتند همین امشب حمله را شروع کنیم.
حتی برخی افراد در شبانه روز 2 ساعت میخوابیدند و فقط کار میکردند بهمین خاطر خیلی از نیروها در حمله فروغ از فرط خستگی در میدان نبرد خوابشان برد!
- برای انجام عملیات آموزش خاصی هم دیدید؟
آموزش ها بسیار مختصر بود و آن هم برای کسانی که 2، 3 روز قبل از اروپا برای شرکت در عملیات آمده بودند. فقط هم آموزش تیراندازی با کلاش و کلت بود. کسانی که حین عملیات میرسیدند که اصلا همین آموزش مختصر را هم نمیدیدند فقط سلاحشان را میگرفتند و به میدان جنگ فرستاده می شدند. سازمان به دروغ به آنها میگفت مثلا الان در کرمانشاه هستیم شما هم به آنجا بروید. افرادی در اروپا بودند که بچه خود را تحویل همسایهشان داده بودند تا به عملیات برسند. کسانی که حتی دست چپ و راست خود را نمیدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!
- نیروهایی که در این عملیات شرکت داشتند شامل 3 دسته میشدند. یک دسته اعضای قدیمی سازمان که آموزش دیده بودند، یک دسته اعضایی که از کشورهای دیگر اضافه شدند و دیگری هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدری توضیح بدهید.
نیروهای از خارج آمده آموزش ندیده بودند و با این انگیزه در عملیات شرکت میکردند که از این خوان نعمتی که گسترده شده بود، بهرهای ببرند ! به این امید بودند که مثلا رژیم ایران تغییر کند و آنها به پست و منصبی برسند که اکثرا هم در عملیات کشته شدند. اما وضعیت اسرا از این هم وخیمتر بود.
- چطور؟
برخی از این اسرا، اسیران ایرانی موجود در زندانهای عراق بودند که در آنجا به بدترین شکل با آنها رفتار میشد. سازمان از این فرصت استفاده کرد و به آنها گفت اگر برای شرکت در عملیات به ما بپیوندید آزاد خواهید شد. برخی از آنها به این امید که در حین عملیات بتوانند فرار کنند، قبول کردند. اما غالب این اسرا کسانی بودند که در عملیات آفتاب اسیر شده بودند که تعدادشان به حدود 300 نفر میرسید. این اسرا بیشتر از نیروهای ارتش بودند که تعدادی در سردشت، تعدادی در فکه و تعدادی هم حین عملیات چلچراغ اسیر شده بودند. همه این اسرا در پادگان معروف به «دبس» در کرکوک نگهداری میشدند که اردوگاه اسرای سازمان بود.
وقتی عملیات شروع شد سازمان مجبور بود از حداکثر نیروهایش استفاده کند به همین دلیل سراغ این اسرا هم رفت.
برخی از اسرا اعلام آمادگی کردند که تعدادشان کم بود. بقیه آنها را در اتاقی حبس کردند و مقداری آب و غذا برایشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عملیات پیروز شدیم میآییم سراغ شما و رفتند.
یکی از مسئولان عملیات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتیم و به دروغ به آنها گفتیم که ما توانستیم کرمانشاه را تصرف کنیم هر کس میخواهد بیاید. تعدادی گول خوردند و آمدند و مابقی را دوباره حبس کرده و رفتیم. به این ترتیب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا در عملیات شرکت دهد که اکثر آنها در صحنه عملیات گریختند. سازمان هم این موضوع را میدانست ولی میگفتند چارهای نیست باید تعداد نیروها را افزایش داد. این زمانی بود که «کرند» در حال تصرف توسط نیروهای ایران بود و این یعنی محاصر نیروهای سازمان در اسلام آباد.
- شما در عملیات مرصاد در چه واحدی بودید؟
من در عملیات مرصاد در واحد توپخانه مشغول بودم، فرمانده لشکرمان هم «مهین رضایی» معروف به «آذر» بود. روز عملیات یک توپ 122 همراه 2 دستگاه آیفا مهمات تحویل ما شد که 4 نفر بودیم. تا اسلام آباد درگیری خاصی نداشیتم تا اینکه به حسن آباد رسیدیم. آنجا درگیری کوچکی رخ داد ولی به هر صورتی بود توانستیم راه را باز کنیم. تا به تنگه چهار زبر (تنگه مرصاد ) رسیدیم که درگیری اصلی شروع شد. حوالی 10 صبح بود که از ناحیه شکم مجروح شدم و من را به زیر پل حسن آباد که اکثر زخمیهای مرصاد آنجا بودند، منتقل کردند.
از حسن آباد به فرمانداری اسلام آباد رفتیم. تعداد زخمیها خیلی زیاد بود و اکثرا حال وخیمی داشتند. ما را از آنجا به کرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسیله هلیکوپتر عراقی به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند.
هوا در حال تاریک شدن بود که تعداد زخمیها در بیمارستان بقدری شد که مابقی مریضها را از آنجا منتقل کردند و بیمارستان بصورت کامل در اختیار سازمان قرار گرفت.
من از ناحیه شکم تیر خورده بودم و حال خوبی نداشتم. جالب اینجاست که بعد از اتمام عملیات و شکست کامل سازمان، برخی از فرماندهان پیش ما میآمدند و به دروغ میگفتند که کرمانشاه را تصرف کردیم و آنجا مستقر هستیم! من 8 ماه بستری بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دکتر قرار داشتم.
- دوستانتان از صحنه درگیری مطلب خاصی به شما نگفتند؟
یکی از آنها خاطرهای تعریف کرد که بد نیست اینجا بازگو شود تا ببینید رافت و عطوفتی که سازمان و خصوصا مسعود رجوی از آن دم میزد، چگونه بود. استراتژی سازمان درعملیات فروغ استراتژی «پرچم نظامی» بود. یعنی هر کس که جلوی شما را گرفت او را بکشید و این «هر کس» یعنی پاسدار.
یکی از دوستان تعریف میکرد که تعدادی از نیروهای پاسدار را در عملیات فروغ اسیر کردیم و آنها را با دست بسته در گوشهای نگه داشتیم. هوا خیلی گرم بود و آنها بسیار تشنه بودند. یکی از افراد پیش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجی» (افشین) رفت و از او پرسید با این اسرا چه کار کنیم؟ افشین که علاقه زیادی به کلت داشت اسلحهاش را بیرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را این طور آب بدید.
با اشاره افشین، همه اسرا تیرباران شدند و اجساد آنها روی هم ریخته شد و از آن عکس گرفتند. این عکس تا مدتها به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای عملیات فروغ جاویدان در جلسات معرفی میشد.
- بازتاب شکست عملیات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟
بازتاب این شکست آنقدر وحشتناک بود که مسعود تنها یک هفته بعد از آن اعلام نشست عمومی کرد و دستور داد تا همه نیروها حتی مجروحین را از بیمارستان به این نشست بیاورند. من آن موقع در بیمارستان بستری بودم با همان تخت بیمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خیلی خراب بود و اکثر نیروها بریده بودند چون از یک طرف به تهران نرسیده بودیم و از آن بدتر اینکه دوباره به عراق برگشتیم و نمیدانستیم آینده چه میشود، آتش بس هم که برقرار شده بود.
- سازمان برای ترمیم این وضعیت چه کار کرد؟
مسعود در آن نشست شروع به توجیه کرد و این کار را هم خوب بلد بود. مثلا میگفت ما در این عملیات 1500 کشته دادیم در حالی که توانستیم 55 هزار نفر از نیروهای رژیم را بکشیم! و حرفهایی از این دست. با این حال فضای بعد از مرصاد بسیار سنگین بود. سازمان برای شکستن این فضا اقدام به وارد کردن نیروهای جدید از اروپا کرد. به آنها میگفتند چند ماه برای آموزش بیاید و هر کس که خواست میتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود میگفت ما خودمان را برای عملیات فروغ 2 آماده میکنیم، ولی دیگر فایدهای نداشت. این وضع ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد از حمله امریکا به عراق به اوج خود رسید.
* جشن بزرگ سازمان ترور صیاد شیرازی بود
- یکی از افرادی که هیچ گاه نامش از ذهن منافقین پاک نخواهد شد شهید صیاد شیرازی است. واکنش سازمان به ترور ایشان که نقش موثری در سرکوب عملیات فروغ داشت چه بود؟
بله. اصولا هر عملیات موفقی که در داخل ایران انجام میشد سازمان جشن مختصری میگرفت ولی ترور صیاد یک اتفاق ویژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومی اعلام شد و تیر هوایی و شیرینی و شام جمعی هم دادند. اتفاقی که به ندرت میافتاد. مسعود هم در یک نشست عمومی این ترور را تبریک گفت. بالاخره شهید صیاد یکی از فرماندهان بزرگ عملیات مرصاد بود که ضربه سختی به پیکر سازمان وارد کرد.
منبع : mersade1367.blogfa.com