روضه شام غریبان
بگذار ناله از
جگر خود برآورم
جانم بگیر تا شب
غم را سرآورم
وقتی برای گریه
ندارم،نگاه کن
باید که کودکان
تو را دربرآورم
جسمی نمانده تا
که سپر بیشتر شود
چشمی نمانده تا
که دو چشمی تر آورم
باید دو طفل بی
نفس ِ زخم خورده را
از زیر خارهای
بلا پرپر آورم
باید که چند
کودک ترسیده ی تو را
از خیمه های
مانده در آتش درآورم
تا ساربان
نیامده انگشت را بلند کن
باید روم ز دست
تو انگشتر آورم
گهواره نیست ترس
من از پشت خیمه هاست
باید نشان قبر
علی را در آورم
باید برای
دخترکان یتیم تو
قدری بگردم و دو
سه تا معجر آورم
پیراهن امانتی
مادرم کجاست
گشتم نبود تا که
بر این پیکر آورم
نامحرمی به ناقه
ی عریان اشاره کرد
باید روم به علقمه
آب آور آورم
گیسوی مادرت
زگلوی تو سرخ شد
باید که چادری
به سر مادر آورم
تا باز هم نگاه
کنم بر حسین خویش
باید باز هزار
نیزه شکسته درآورم
ای کشتی نجات
بشر قلزم کرم
باور نمی کنم که
تو باشی برادرم
برسینه ی شکسته
ی تو که نظر کنم
یاد آورم زسینه
ی مجروح مادرم
- ۹۳/۰۸/۱۴