قرآن " مباهله " پیامبر اعظم و اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین)
قرآن و مباهله
منظور از آیه مباهله : به آیه ۶۱ سوره آل عمران " آیه مباهله " مى گویند:
« فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْفَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ »
هرگاه بعد از علم و دانشى که (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
" معنای لغوی مباهله: مباهله در اصل از ماده "بهل" به معناى رها کردن و قید و بند را از چیزى برداشتن است و گاهى به معناى هلاکت و لعن و دورى از خداست و این نیز از نتایج رها شدن و واگذار شدن بنده به حال خود است .
معنای اصطلاحی مباهله: مباهله در اصطلاح به معناى نفرین کردن دو طرف به یکدیگر است ؛ به این ترتیب که افرادى که با هم درباره یک مسئله مهم مذهبى گفتگو دارند، در صورتى که یکى از طرفین قانع نشوند، در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند.
محتوای آیه مباهله: در آیه فوق، خداوند به پیامبر خود دستور داد که هر گاه پس از آن همه استدلال هاى روشن، کسى درباره اولوهیت " عیسی " با تو مجادله کند به او پیشنهاد مباهله کن که خویشان نزدیک خود را بیاورد و تو نیز خویشان نزدیک خود را دعوت کن و دعا کنید تا خداوند دروغ گو را رسوا کند.
مباهله دلیل بر نبوت پیامبر : مسئله مباهله به این شکل تا آن زمان در بین عرب سابقه نداشت و خود بهترین دلیل قطعى بر صدق دعوت پیامبر (ص) بوده است .
مباهله پیامبر : در روایات اسلامى آمده که هنگامى که پاى مباهله به میان آمد نمایندگان مسیحیان نجران از پیامبر مهلت خواستند تا در این باره بیندیشند. آنان پس از مشاوره با بزرگان خویش به این نتیجه رسیدند که اگر پیامبر اسلام با جمعیت و سر و صدا و ... به مباهله آمد با او مباهله کنند، ولى اگر با افراد بسیار محدودى از نزدیکان خود به میعادگاه آمد، از مباهله با او بپرهیزند و بدانند که او پیامبر است . مسیحیان وقتى به میعادگاه آمدند ناگاه دیدند که پیامبر (ص) به همراه على و فاطمه و حسنین - علیهم السلام - به میعادگاه مى آید ؛ آنان پس از مشاهده این صحنه، سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خوددارى کردند، و به شرایط " ذمه " تن دادند.
آیه مباهله در حق اهل بیت:
مفسران و محدثان شیعه و اهل سنت تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر - علیهم السلام - نازل شده است، و پیامبر تنها کسانى را که همراه خود به میعادگاه برد، فرزندانش حسن و حسین ـ علیهماالسلام ـ و دخترش فاطمه (س) و على -علیه السلام - بودند؛ بنابراین، منظور از "ابنائنا" در آیه منحصراً حسن و حسین ـ علیهماالسلام و " نسائنا " فاطمه (س)، و منظور از " أنفسنا " تنها على (ع) بوده است . به نقل همه اهل سنّت، روز مباهله پیامبر به جای «انفسنا»حضرت علی علیه السلام را و به جای «نسائنا» حضرت فاطمه علیهاالسلام را و به جای «ابنائنا»حسنین علیهماالسلام را برای مباهله به عنوان گواه نبوّت از بین همه امّت به همراه بردند. این عمل پیامبر گواه بزرگی بر صداقت و عصمت فاطمه زهرا علیهاالسلام است.
مستندات مقاله : 1-مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج۲، ص۵۸۰. 2-آلوسی، محمود بن عبد الله، تفسیر روح المعانى، ج۳، ص۲۹۹-۳۰۳. 3-منصور، عبدالحمید یوسف، نیل الخیرات فى القراءات العشرة، ج۳، ص۲۲۲-۲۴۴. 4-سبحانی، جعفر، الایمان والکفر فى الکتاب والسنة، ج۱، ص۲۵۱. 5-فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیرالکبیر، ج۸، ص۸۰-۸۲. 6-بیضاوی، عبد الله بن عمر، تفسیرالبیضاوى انوارالتنزیل واسرارالتاویل، ج۲، ص۲۶۱.
داستان مباهله نامهای به اسقف مباهله ؛ حقانیت اسلام
نجران تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده، به آیین مسیح گرویده بودند. رسول اکرم (ص) به موازات مکاتبه با سران دولتهای جهان و مراکز مذهبی، به منظور دعوت نجرانیان به اسلام نیز، نامه ای به اسقف آن شهر نوشت. نمایندگان پیامبر وارد نجران شده و نامه پیامبر (ص) را به اسقف نجران دادند، که مضمون آن چنین است:
" به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب؛ از محمد فرستاده خدا بهسوی اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش میکنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مینمایم. شما را دعوت میکنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید، باید به حکومت اسلامی مالیات و جزیه بپردازید در غیر این صورت، به شما اعلام خطر خواهم کرد."
اسقف پس از خواندن نامه برای تصمیم گیری شورایی مرکب از شخصیتهای مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد. یکی از افراد طرف مشورت "شرجیل" بود که به عقل و درایت و کاردانی معروف بود. وی گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبی خود شنیده ایم که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست محمد، که از اولاد اسماعیل است، همان پیغمبر موعود باشد. بعد از سخنان شرجیل، شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگی نجران به مدینه برود تا از نزدیک با محمد (ص) تماس گرفته و دلایل نبوت او را مورد بررسی قرار دهد. بدین ترتیب، هیئتی مرکب از شصت نفر بهسوی مدینه رهسپار شدند که در رأس آنها "ابوحارثه بن علقمه" حاکم نجران و دو پیشوای مذهبی دیگر به نامهای، عبدالمسیح و ایهم قرار داشت.
نجرانیان در حالی که لباس های فاخر بر تن داشتند وارد مدینه شدند و در مسجد به حضور پیغمبر اسلام (ص) آمدند. پیامبر با مشاهده هیئت آنان از ایشان روی برگرداند. چند روز به همین منوال گذشت تا آنکه نجرانیان متوجه شدند با سر و وضعی که آنان دارند امکان گفتگو با رسول خدا وجود ندارد، لذا با لباسی ساده خدمت پیامبر رسیدند. طی جلساتی که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داشتند با آن حضرت به بحث و مناظره پرداختند و علیرغم دلایل قوی و محکمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ارائه می فرمود، آنها همچنان به حقانیت آیین و اعتقادات خود پافشاری می کردند. این امر سبب شد تا پیامبر اکرم صلی لله علیه و آله و سلم بر اساس حکم پروردگار متعال، آنان را به مباهله دعوت نماید که طرفین در پیشگاه خداوند لب به نفرین بگشایند و هر کدام که بر حق نیستند و دروغ می گویند، به عذاب الهی گرفتار شوند. نصاری پذیرفتند و اجرای آن را به روز بعد موکول کردند.
بامداد روز بعد، اجتماعی عظیم از مردم مدینه در بیرون شهر دیده می شد و گروهی بی شمار برای تماشای مباهله گرد آمده بودند. در آن حال پیغمبر اکرم (ص) در حالی که کودکی را در آغوش داشت و دست کودک دیگری را در دست ، به همراه بانو و مردی که پشت سر ایشان حرکت می کردند، از راه رسیدند و محلی را برای مباهله در نظر گرفتند.مسیحیان که از دور ناظر ورود رسول اکرم (ص) بودند، بر خلاف انتظار خود دیدند که آن حضرت با جمعیت و ازدحام نیامده و فقط یک مرد و یک زن و دو پسر با خود آورده است .پرسیدند که همراهان پیغمبر با او چه نسبتی دارند؟ گفته شد: اینان محبوب ترین مردم نزد رسول اکرم هستند. یکی فاطمه دختر او و دیگری علی داماد و پسر عمش و آن دو پسر، فرزندان دختر او، حسن و حسین می باشند. اسقف اعظم نصرانی که متحیر شده بود، خطاب به جمعیت نصاری گفت:بنگرید که محمد چگونه با اطمینان تمام و ایمان راسخ به میدان آمده و بهترین عزیزان خود را برای اجرای مباهله به همراه آورده است! به خدا سوگند اگر او را در این امر تردید و یا خوفی داشت، هرگز عزیزان خود را انتخاب نمی کرد. مردم، من در چهره آنان معنویت و روحانیتی می یابم که اگر از خدا درخواست کنند، کوه ها را از جای خود حرکت خواهند داد. پس از مباهله با آنان بر حذر باشید که عذاب و بلا دامن ما را خواهد گرفت. به دنبال آن، پیامی به رسول اکرم (ص) فرستادند که از مباهله درگذر و تو خودت در میان ما حاکم باش و کار را با مصالحه خاتمه بده. رسول اکرم (ص) با پیشنهاد آنها موافقت کرد و صلح نامه ای به خط امیرالمومنین علی (ع) و تعیین جزیه سبک و آسانی که سالیانه بپردازند، تنظیم گردید و کار خاتمه یافت.
داستان مباهله براساس روایات تفسیری
یکی از شهرهای
حجاز شهری است بنام نجران که در مرز یمن قرار دارد. در صدر اسلام، اهل آنجا با آئین
نصرانیت می زیستند، در سال دهم هجرت، پیامبر اسلام(ص) توسط خالدبن ولید اهالی آن
منطقه را به اسلام دعوت فرمود و گروه بسیاری مسلمان شدند، ولی بقیه در کیش نصرانیت
باقی ماندند.
به دنبال آن رسول گرامی اسلام نامه ای به روحانیون بزرگ نصارای
نجران نوشته و ضمن دعوت آنها به دین مبین اسلام، فرمود: بنام خداوند یگانه، خدای
ابراهیم و اسحاق و یعقوب، من شما را از پرستش بندگان، به پرستش خداوند یکتا دعوت می
کنم، اگر می خواهید، مسلمان شوید! و اگر اسلام را قبول نمی کنید، باید جزیه بدهید
والا بشما اعلان جنگ می دهم. آنان، بعد از رسیدن نامه پیامبر به هراس افتادند و با
هیئتی مرکب از چهارده نفر، به سرپرستی شخصی بنام شرحبیل به مدینه آمدند. هیئت
روحانیون اعزامی از نجران، وارد مدینه شدند و مستقیما در مسجد، به محضر پیامبر
آمدند. روحانیون نجران، چون وقت عبادت خود را نزدیک دیدند، ناقوس را برای اعلام
نماز بصدا درآوردند. اطرافیان پیامبر از مشاهده این وضع ناراحت شده و گفتند: یا
رسول الله! در مسجد شما، صدای ناقوس؟! فرمود: بگذارید عبادت خودشان را بجا
بیاورند.
بعد از ادای مراسم عبادت، به محضر پیامبر رسیده و گفتند: شعار شما در
دعوت بسوی خدا چیست؟ فرمود: من مردم را دعوت می کنم که بگویند: خدائی جز خدای یکتا
وجود ندارد و من هم پیامبر خدا هستم، عیسی بن مریم نیز بنده و مخلوق خداست، غذا می
خورد و آب می نوشد و سخن می گوید.
روحانیان نجران گفتند: اگر بنده خدا بود پدرش
کیست؟ در همان حال به پیامبر وحی نازل شد که از آنها بپرس درباره حضرت آدم چه می
گوئید؟ آیا او بنده و مخلوق خدا نبود که مانند سایر بندگان می خورد و می نوشید و
سخن می گفت؟ وقتی پیامبر از آنها سؤال کرد، گفتند: آری او چنین بود. در اینجا
پیامبر پرسید: بسیار خوب! پدر آدم کی بود؟ آنها در جواب عاجز شده و مات و مبهوت به
همدیگر نگاه کردند.
در آن حال خداوند این آیه را فرستاد: «مثل عیسی در نزد خدا،
همچون آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش! او هم فورا
موجود شد.» بنابراین ولادت عیسی بدون پدر، هرگز دلیل بر اولوهیت او نیست.
وقتی
آنها از جواب فرو ماندند، پیامبر آنها را به اسلام دعوت کرد و آنها برای رهائی خویش
تظاهر کرده و گفتند: ما مسلمان شدیم، پیامبر فرمود: نه! شما دروغ می گوئید و شما را
علاقه به صلیب موهوم عیسی و شراب خواری و خوردن گوشت خوک، مانع می شود تا دین حق را
بپذیرید و چون آنها از پذیرفتن دین اسلام سرباز زدند، درهمان لحظه آیه نازل شد:
هرگاه بعد از علم و دانشی که درباره مسیح به تو رسیده بازکسانی با تو به محاجه و
ستیز برخیزند به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود
را، ما زنان خویش را دعوت نمائیم. شما هم زنان خود را؛ ما از نفسهای خود دعوت کنیم،
شما هم از نفسهای خود؛ آنگاه مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار
دهیم.
نصارای نجران گفتند: خیلی خوب! این کاری منصفانه است و بنا گذاشتند برای
مباهله در روز آینده آماده شوند. وقتی به منزل رسیدند: سید و عاقب و اهتم، سه تن از
بزرگان نصاری گفتند: اگر محمد، فردا با عده ای از یاران و اصحابش برای مباهله آمد،
ما هم با او مباهله می کنیم و او قطعاً پیامبر خدا نیست. اما اگر با خاندانش، برای
مباهله حضور یافت، ما به این کار نباید دست بزنیم، زیرا اگر او خاندان نزدیکش را
برای اینکه انتخاب کند و حاضر شود آنها را فدا نماید، حتماً او پیامبر است و در
ادعای خویش راستگو است.
فردا صبح نصارای نجران آمده و درمحل مورد نظر ایستادند و
منتظر ورود پیامبر بودند که ناگاه دیدند: حضرت رسول اکرم (ص) درحالی که کودکی را در
آغوش و کودکی را در دست دارد و زنی پشت سر او و مردی هم بترتیب، دنبال آن زن به
آرامی قدم برمی دارند، با شکوه و جلال خاصی به پیش می آیند.
روحانیون نصارا، از
مردم حاضر درصحنه، سؤال کردند: اینان چه نسبتی، با محمد (ص) دارند؟ گفتند: آن مرد
علی بن ابی طالب (ع) داماد اوست و آن زن فاطمه (س)، دخترش می باشد و آن دو کودک
فرزندان فاطمه و علی (ع) هستند. روحانیون نصارا، از مشاهده این منظره نگران شده و
جا خوردند؛ به طوری که شرحبیل، خطاب به همراهانش گفت: این را بدانید که من عذاب را
در چند قدمی خود احساس می کنم، اگر این مرد فرستاده خدا باشد و با این وضع دست به
نفرین برداریم، تمام ما نابود خواهیم شد و تا روز قیامت یک نفر نصرانی، در روی زمین
باقی نخواهد ماند.
وبه این ترتیب نصارای نجران، از نفرین پیامبر ترسیده و دست از
مباهله برداشتند و عرض کردند: ای ابوالقاسم نظر ما این است که با تو مباهله نکنیم،
تو دین خود را داشته باش بگذار ما هم به دین خود باقی باشیم.
پیامبر فرمود: اگر
حاضر به مباهله نیستید مسلمان شوید. اسقف گفت: نه! مسلمان نمی شویم و چون توانایی
جنگ نداریم، مانند سایر اهل کتاب، جزیه می دهیم. پیامبر هم پذیرفت و با آنها مصالحه
کرد. (منبع: مجمع البیان، ج1 و 2، ص 761 و نیز الکشف و البیان، ثعلبی، ج 3، ص
85و کشاف زمخشری، ج 1، ص 368 ومنابع دیگر روایی و تفسیری).