وظیفه روحانیت در قبال انقلاب
چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تصور من این است که براى اهل علم و آقایان روحانیون، این دوران، دوران بسیار حساسى است؛ چه روحانیونى که در دستگاههاى دولتى، مثل دستگاه قضائى، یا دولت و نهادها مشغول خدمات رسمى و موظف هستند، و چه آقایانى که در شهرها به تدریس، یا امامت جمعه، یا امامت جماعات، یا منبر مشغولند. علت هم این است که امروز توقع مردم از ما بیش از گذشته است. روحانیت از مردم دعوتى کرد، مراجع اسلام و در رأس همه امام بزرگوار ما (طاب ثراه) از مردم براى عمل به اسلام و محقق کردن آن در متن جامعه، دعوت کردند. این دعوت، منجر به این انقلاب عظیم و تشکیل نظام جمهورى اسلامى شد. حالا خود دعوت کننده که آمر بالبر است، قهراً دو تکلیف عمده بر دوش دارد: یکى تکلیف شخصى در عمل اوست فیما بینه و بین الله، یکى همگامى با انقلاب و خدمت در جهت پیشبرد انقلاب است.
هر دو هم مهم است؛ اما اگر خداى نکرده ما در تکلیف اول سستى کنیم و کوتاهى بخرج بدهیم، ایمان مردم به معنویت روحانیت سست خواهد شد؛ چون ما با توپ و تفنگ و این چیزها که پیش نبردیم؛ ما با اعتقادى که مردم به روحانیت داشتند، پیش بردیم.
من یک وقت خدمت امام عرض کردم که در این انقلاب و در پیروزى آن، تمام ذخیرهى آبروى هزارسالهى روحانیت به کار آمد. اینطور نبود که فقط روحانیت نسل حاضر و شخص امام بزرگوار (رضوان الله تعالى علیه) به تنهایى این کار را کرده باشند. آن آبرویى که امام ما پیدا کرد، ناشى از هزار سال سابقه ى خوب علماى شیعه در بین مردم بود. شیخ طوسى و سیّد مرتضى و علماى بزرگ فى مابین آن دوره تا دورهى ما، هرکدام قطره یى بر این ظرف آبرو و حیثیت روحانیت شیعه اضافه کردند. مجموع این آبرو به کار آمد، تا این انقلاب پیروز شد. ایشان این حرف را تصدیق فرمودند.
اگر امروز خداى ناخواسته در همان رفتار شخصى خودمان چیزى مشاهده بشود که با آنچه مردم در باره ى ما گمان مى برند، منافات داشته باشد، به ایمان مردم ضربه خواهد خورد و در نتیجه پایه خواهد لرزید. این، آن وظیفه ى اول است. لذا ما واقعاً موظفیم که بیش از همیشه، جهات الهى و شرعى و آن چیزهایى را که دستگاه روحانیت با آنها شناخته شده است؛ مثل آزادمنشى، بى اعتنایى به زخارف دنیا، بى اعتنایى به مال و منال و اقتدار مادّى، ارتباط و اتصال به خدا، ورع و پرهیز از محارم، و توجه به علم که مردم روحانیت را به علم شناخته اند رعایت کنیم. اینها آن وظایف نوع اول است، که وظایف شخصى ماست؛ بایستى به اینها بپردازیم و به آن اهمیت بدهیم.
وظیفه ى نوع دوم این است که ما در حرکت این قطار جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى، باید دائم سهیم باشیم. نمى شود عالم دینى خودش را کنار بکشد و بگوید به من ربطى ندارد. چطور ربطى ندارد؟! حکومت دین، حکومت اسلام، به ما ربطى ندارد؟! اگر در گوشه یى از زوایاى عالم که از ما هزاران فرسنگ فاصله داشت، حکومتى بر اساس دین تشکیل مىشد، من و شما وظیفه داشتیم که به آن حکومت کمک کنیم.
اقامه ى دین، وظیفه است. حاکمیت دین، هدف مهم همهى ادیان است؛ «لیقوم النّاس بالقسط» . قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیت الهى، هدف بزرگ ادیان است. اصلًا ائمه ى ما (علیهم الصّلاة و السّلام) تمام زجر و مصیبتشان به خاطر این بود که دنبال حاکمیت الهى بودند؛ و الّا اگر امام صادق و امام باقر (صلوات الله علیهما) یک گوشه مى نشستند و چند نفر دور خودشان جمع مىکردند و فقط یک مسأله ى شرعى مىگفتند، کسى به آنها کارى نداشت. خود امام صادق در یک حدیث مىفرماید:
«هذا أبو حنیفة له اصحاب و هذا الحسن البصرى له اصحاب»
؛ ابو حنیفه اصحاب دارد، حسن بصرى اصحاب دارد. پس، چرا به آنها کارى ندارند؟ چون مىدانند که آن حضرت داعیهى امامت دارد؛ اما آنها داعیهى امامت نداشتند. ابو حنیفه داعیهى امامت نداشت. این علماى معروف اهل سنت محدثان و فقهایشان داعیه ى امامت نداشتند. اینها امام زمان را که هارون، منصور و عبد الملک بود، قبول داشتند.
اینها ادعاى امامت نداشتند؛ کسى که ادعاى امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود؛ امام صادق (علیهالسّلام)، امام باقر (علیهالسّلام)، امام موسى بن جعفر (علیهالسّلام). آنها این را مىفهمیدند؛ یعنى واضح بود. البته گاهى در مقابل خلفا تقیه مى کردند، اما معلوم بود که داعیه ى امامت داشتند. شیعیان آنان در همه جا تعبیر این معنا را مى کردند.
وقتىکه مىخواستند در مورد موسى بن جعفر (سلاماللهعلیه) سعایت کنند، تا هارون ایشان را به زندان ببرد، آن شخصى که پیش هارون آمد و سعایت کرد، گفت:
«خلیفتان فى الارض موسى بن جعفر بالمدینة یجبى له الخراج و انت بالعراق یجبى لک الخراج»
پرسید: آیا براى دو خلیفه خراج جمع مىشود؟ هارون گفت: براى چه کسى غیر از من؟ گفت: از خراسان و هرات و جاهاى مختلف، مردم خمس مالشان را پیش موسى بن جعفر مىبرند.
پس درست توجه کنید، مسئله، مسألهى داعیه ى خلافت و امامت بود. در راه این داعیه، ائمهى ما کشته شدند، یا به زندان رفتند. امامت یعنى چه؟ آیا یعنى همین که مسئله بگویى، و دنیا را دیگرى اداره کند؟ آیا معناى امامت در نظر شیعه و در
نظر مسلمین، این است؟ هیچ مسلمانى این را قائل نیست؛ چطور من و شماى شیعه مىتوانیم به این معنا قائل باشیم؟ امام صادق دنبال امامت بود یعنى ریاست دین و دنیا منتها شرایط جور نمى آمد؛ اما ادعا که بود. براى خاطر همین ادعا هم آن بزرگواران را کشتند.
پس، این معناى حاکمیت دین است که پیامبران برایش مجاهدت کردند، و ائمه برایش کشته شدند. حالا حاکمیت دین، در بلد و در وطن خود ما نه آن سر دنیا به وجود آمده است؛ آیا مىشود یک نفر بگوید من دیندارم، من آخوندم، اما خودش را سرباز این دین نداند؟ مگر چنین چیزى مىشود؟ هرکسى که ادعاى دیندارى کند و حاکمیتى را که بر مبناى دین است، از خود نداند و دفاع از آن را وظیفه ى خود نشمارد، دروغ مىگوید. وقتىکه مىگوییم دروغ مىگوید، یعنى اشتباه مىکند و خلاف واقع مىگوید؛ ولى نمى فهمد. بعضیها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است و منکرند که این برنامه ها بر اساس دین است.
الآن این قوانین ما بر اساس چیست؟ بر اساس دین نیست؟ پس شوراى نگهبان چه کاره است؟ قوانین قضائى، قوانین کشور و همه چیز بر اساس شرع مطهر است. یک حاکمیت اینچنینى به وجود آمده، حالا من عبایم را جمع کنم و کنار بکشم و بگویم من کارى به این کارها ندارم؟! چطور کارى به این کارها ندارى؟ مثل آن مقدس مآبهاى زمان امیر المؤمنین که وقتى على بن ابى طالب دارد با معاویه، با اهل شام، یا با اهل بصره مى جنگد، خدمتش آمدند و گفتند:
«یا امیر المؤمنین انّا شککنا فى هذا القتال»
! فرمود: شک؟ چه شکى؟! گفتند: آنها برادر مسلمانند؛ ما را بفرست تا برویم مرزدارى کنیم! فرمود: بروید، حاجتى به شما نداریم. واقعاً هم امیر المؤمنین به امثال این افراد حالا مىگویند ربیع بن خثیم؛ که من قطعاً نسبت نمىدهم احتیاجى نداشت. اصحاب عبد الله بن مسعود، با همین خیالات باطل از دور امیر المؤمنین پراکنده شدند. امروز من و شما آنها را نمىپسندیم.
چرا شما عمار را «سلامالله علیه» مى گویید، ولى نسبت به یکى دیگر از صحابى رفیق عمار که او هم از مکّه بوده و در مکّه کتک خورده است، «سلامالله علیه» نمى گویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولى او اشتباه کرد.
ببینید، خط عمار را خط مستقیم مى گویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است. عمار یاسر را خود ماها هم درست نمىشناسیم. عمار یاسر، یک حجت قاطعهى الهى است. من در زندگى امیر المؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچکس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنى از صحابه ى رسول اللّه، هیچکس نقش عمار یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولى ایشان حیات بابرکتش ادامه پیدا کرد. هر وقت براى امیر المؤمنین یک مشکل ذهنى در مورد اصحاب پیش آمد یعنى در یک گوشه شبهه
یى پیدا شد زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همینطور، در قضایاى جمل و صفین هم همینطور، تا در صفین به شهادت رسید.
باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست. نمىشود گفت به من ربطى ندارد. امروز هر روحانى و هر عمامه به سر، به مقتضاى تلبس به این لباس، موظف است از حکومت اسلام و حاکمیت قرآن دفاع کند؛ هرکس هرطور مىتواند. یکى شمشیر به دست مىگیرد و به جبهه مىرود؛ یکى زبان گویایى دارد، به منبر مىرود؛ یکى پست قضاوتى یا غیر قضاوتى از عهدهاش برمىآید، آن را انجام مىدهد؛ یکى این کارها را نمىتواند بکند، اما اهل مسجد و اهل محراب است اشکالى ندارد همه بدانند که این روحانى، خود را خادم این انقلاب مىداند. این، افتخار است. خدمت به این انقلاب، افتخار است.
ماها به خواب شب هم نمىدیدیم که موقعیتى پیش بیاید و ما بتوانیم اینطور به اسلام خدمت بکنیم. امروز میدان باز، زمینه فراوان، و ملت به این خوبى است. شما به این لرستان خودتان نگاه کنید. این مردم شما واقعاً جواهرند. این مردم لُر حقیقتاً جواهرند؛ باصفا، درخشان، مخلص مثل آب زلال و عاشق دین. نباید همین که کسى اشتباهى مىکند، ما فوراً اخم کنیم که او نفهمید و اشتباه کرد. من و شما باید اشتباه را برطرف کنیم. خدمت به این مردم، خدمت به دین است. این، آن دو وظیفهاى است که بنده اعتقادم این است که من و شماى معمم آن را بر عهده داریم.
خداوند إن شاء اللّه توفیق انجام وظیفه و اهتدا به وظیفه به ما عنایت کند؛ ما را هرگز از این زى مقدس روحانى جدا نکند؛ ما را در راه خدمت به دین و خدمت به این رشتهى مقدس و افتخارآمیز، زنده بدارد و در همین راه هم بمیراند. امیدواریم که قلب مقدس ولىّعصر (أرواحنا فداه و عجّل الله تعالى تعالى فرجه الشّریف) از ما به نحو کامل راضى باشد، و إن شاء اللّه بتوانیم آنچنان که شایسته ى خدمات امام بزرگوارمان (رضوان اللّه علیه) است که انصافاً به روحانیت و به دین آبرو بخشید انجام وظیفه کنیم. حقیقتاً در بین علماى دین تا آنجایى که ما شناخته ایم از عصر اول، از دوران بعد از غیبت صغرى تا امروز، ما هیچکس را مثل امام، به این برازندگى و به این برجستگى سراغ نداریم. همهى آنهایى که بودند، انصافاً از ایشان کوچکتر بودند. البته از لحاظ علمى، مؤسسان و مجتهدان بزرگ هستند؛ اما در مجموع جهات، آن چیزى که یک شخصیت را به وجود مى آورد، از شیخ مفید و سیّد مرتضى و محقق و علامه و دیگران و دیگران، تا برسد به میرزاى شیرازى و بقیهى علما، انصافاً هیچکدام با این بزرگوار قابل مقایسه نبودند. ایشان یک عالَم دیگرى بود؛ یک دریاى عمیق و یک اقیانوس ناشناخته بود. خداى متعال مىدانست که او چقدر عمیق و حاوى غرایب است. به هرحال، إن شاء اللّه آنچنان که شایسته ى آن بزرگوار است، بتوانیم ما هم به دنبال آن راه و آن خط عمل کنیم.
و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
(30/ 05/ 1370) سخنرانى در جمع علما و روحانیون استان لرستان با کمی تلخیص